فرقهایی در شمال آفریقا که "اپیفانوس" مدتی برای جمع آوری اطلاعات با آنها زندکی کرد و سپس به روم برگشت (اطلاق نام گنوسی به فرقهایی خاص در این فِرق کمی عجیب بنظر میرسد چون هیچکدام از فرق گنوسی خود را به این نام نمیخواندند). اپیفانوس میگوید: آنها پیامبری بنام "بارکاباس" داشتند و داستانهای هولناکی نقلمیکردند درباره شهودهای شخصی بنام "زاکاریاس" (زکریا) که در معبد اورشلیم اتفاق افتاده بود. زکریا در شهودی، موجودی اسرارآمیز دید با بدنی انسانی و سرِ الاغ (این موجود همان یلدبئوس است). ابتدا او نمیتوانست این تجسم را بشناسد، صدایش بطور معجزهآسایی از کار افتاده بود و هنگامیکه صدایش به حالت اول برگشت، حضار درون معبد را بخاطر پرستش همچون خدای دیو شکلی مورد سرزنش قرار داد؛ به همین دلیل بود که یهودیان او را کشتند. اپیفانوس دربارة اساطیر آنها نیز سخن گفته اما بخاطر شباهتهایی که با دیگر گنوسیان دارد در این بخش تکرار نشدهاند.
آرخونتیچیها: مدعی بودند که به علومی دربارة آرخونها پی بردهاند. مردی بنام "پیتر" که در سال 347 میلادی از سِمت کشیشیِ کلیسایی در فلسطین طرد شده بود و در غاری زندگی میکرد، در سال 361 فرصت یافت تا تعالیمش را به شخصی بنام "یوتاکتس" بیاموزد تا او آن تعالیم را در ارمنستان بزرگ تبلیغ کند. آرخونیها از کتابی بنام "هارمونی" استفاده میکردند که موضوع آن هارمونی فلک ملکوتی بود.
فِرق گنوسی بیشمارند اما همانطور که در سطور پیشین ذکر شد میتوان گفت، دستهایی از فرق گنوسی کشف و شهود را راه رسیدن به رستگاریمیدانستند و برخی دیگر همچون مرقیونیان زهد و ایمان را تنها راه رهایی میدیدند. برخی دیگر به اخلاقیات پایبند نبودند زیرا این قوانین را ساخته و پرداختة خدای فروتر میدانستند. به هر روی تفکرات گنوسی، در هر شکل و صورتی، نشان دهندة تلاش آدمی برای بدست آوردن تضمینی برای رستگاریش است؛ دغدغهایی که همواره ذهنانسان را به خود مشغول داشته.
;