معرفی دین گنوسی

نیکولاس: اهل انطاکیه و خادم کلیسا بود. ظاهراً بخاطر مخالفت با روحانیون مسیحی از کلیسا اخراج می­شود. اپیفانوس می­گوید پیروان زیادی داشت از جمله فیبیونی­­ها، استراتیوتیک­ها، لویتی­کای­ها که همه اصلی شرقی داشتند. اوزبیوس می­گوید: او زنی بسیار زیبا داشت و می­گفت که باید از شهوت و خوردن گوشت پرهیز کرد.

اعتقادات نیکولاس: در آغاز "روح نخستین" بود و "تاریکی و مغاک و آب". روح، تاریکی را از خود دور کرده بود به همین دلیل تاریکی از دست روح عصبانی شد و خواست ضربه­ای به بزند و به او حمله کند. روح نخستین چهار ائونرا متجلی ساخت و آن 4 تا، 14 تای دیگر را بوجود آوردند که به صورت "راست/نور" و "چپ/تاریکی" شکل گرفتند. روح بزرگ/مادر ملکوتی بلندپایه ترینِ این ائون­ها بود که موجودی بنام "یَلدبئوس/سبئوس" که خالق جهان مادی شد، خلق کرد. اما مادر ملکوتی از این کرده پشیمان شد و اولین مرحلة رهایی/رستگاری از جهان زیرین/مادی را ترتیب داد. او با استفاده از زیبایی­اش خود را به آرخون­ها نشان داد؛ به این ترتیب بخشی از نوری که از "روح نخستین" جدا شده و در تن آرخون­ها اسیر شده بود، خارج شد. برخی فِرق گنوسی نام این موجود اغواگر را "پرونیکوس" یعنی " شهوت انگیز" گذاشته بودند.

شمعونِ سامری یا شمعونِ مغ: همزمان با امپراتور کلادیوس در سدة اول میلادی در سامریه ظهور کرد. او و استادش "دوسی­تئوس" در مدارسی که اِسِنی­ها و سرمتیان و... به بحث و درس مشغول بودند، به موعظه می­پرداختند. دوسی­تئوس 30 شاگرد به تعداد روزهای ماه داشت و زنی بنام "هلن" که "سلن" یا "ماه" هم خوانده می­شد. دوسی­تئوس "کسی که در بالاست" را مطرح کرد که در اساطیر شمعون "خدای برتر" نام گرفت. شمعون هم "هلنی" برای خود داشت. دختری فاحشه که شمعون او را در فاحشه خانه­ایی در شهر "تیر" یافته و خریده بود. "هلن" اندیشة نخستین نام گرفت و شمعون او را برابر با "سوفیا" و تجلی این جهانیِ ایزد حکمت قلمداد می­کرد و او را "نخستین اندیشه" و "ایزد بانوی مادر" خواند و معتقد بود که بواسطة اوست که نقشة کیهان طرح گردیده. در اسطورة شمعون آمده که، سوفیا-هلنا فرشتگانی پدید آورد که این فرشتگان هلن را زندان کردند و در درون تن آدمی محبوس. این هلن همان هلن جنگ ترواست که از بدنی به بدن دیگر برای فریفتن مردان حلول کرده، تا این زمان که به شکل فاحشه­ایی در شهر "تیر" پیدا شد. شمعون که خود را "نیروی بزرگ" می­دانست، هلنا-سوفیا را یافت و او را رهایی بخشید. سوفیا با جلوة این جهانی­اش یعنی "هلنا" آخرین اندیشة هبوط کرده شد(یعنی پس از این توسط شمعون به رهایی رسید). هلنا-سوفیا تجسم روح سرگشته­ایی است که منزلگاه اصلی خود را فراموش کرده و در حقیقت همان "گوسفند گمشده" است که توسط شمعون رهایی یافت. شاگردان شمعون مانند استادشان شهوت را کنار می­گذاشتند و زُهد اختیار می­کردند.

مناندر: شاگرد شمعون بود و در انطاکیه موعظه می­کرد. او معتقد بود که دنیای برین و فرشتگان را "خدای برتر" آفریده اما دنیای زیرین را هفت فرشته/آرخون که بلندپایه­ترینِ آنها "یهوه" است. هفت فرشته مطابق با "بارقه­ایی" که در خدای برتر دیده بودند آدم را آفریدند ولی آدم خاکی توان ایستادن نداشت و می­افتاد....سوفیا بر او رحم آورد و بارقه­ای به نزد او فرستاد و....

بازیلیدیس: گویا شاگرد مناندر بوده. او مدرسة خود را در اسکندریه بنیان نهاد. 24 کتاب داشت که هیچکدام باقی نمانده. او سرودها و نمازها و افسون­هایی به شاگردانش می­آموخت. پسرش ایزیدور این ادبیات را کامل کرد. بازیلیدیس از دو بُنی خیر و شر زردشتی و تعالیم بودائیانی که در اسکندریه در قرن دوم میلادی تبلیغ می­کردند، اطلاع داشت.

کارپوکرات: همزمان با بازیلیدیس در اسکندریه به موعظه مشغول بود. ایرنایوس پیروان او را به دلیل بی اخلاقی­هایشان لعن می­کند زیرا آنها معتقد بودند که قوانین اخلاقی از سوی ایزد فروتر/دمیورژ صادر شده و نباید به آن اهمیت داد.

مرقیون: اهل پونتوس بود و به درجة اسقفی هم رسید اما در سال 140 یا 159 میلادی وارد روم شد و به مخالفت با کلیسا پرداخت و از کلیسا اخراج شد. کلیساهای مرقیونی تنها به روم محدود نشدند؛ در فلسطین، ارمنستان و حتی ایران هم پیروان مرقیون حضور داشتند و تا قرن 5 میلادی کلیساهای مرقیونی برپا بود. مرقیون معتقد به دو بنی خدای برتر و خدای فروترِ خالق جهان بود. او سه عالم را معرفی می­کرد: 1: عالم بالا که جایگاه خدای برتر است و از آنجا روند نجات بخشی را رهبری می­کند. 2: عالم میانی که تحت تسلط اهریمن/دمیورژ/یهوه است. 3: عالم زیرین که جهان ماده است.

یهوه آدم را خلق کرد. آدم باشکوه بود و در بهشتِ ساختة یهوه ساکن بود. هنگامی که یهوه شکوه انسان خاکی را دید مشتاق او شد و خواست او را از آن خود کند. به آدم گفت: من تنها خدای توام و جز من هیچ خدای دیگری نیست و اگر خدایی جز من را خدمت کنی خواهی مرد. آدم به دلیل سردرگمی در پرستش خدا، توسط یهوه به جهنم فرستاده شد. خدای برتر پسرش را برای نجات آدم به جهنم فرستاد اما یهوه عصبانی شد و خورشید را با تاریکی پوشاند؛ پسر خدای برتر به آسمان برگشت. مسیح/پسر خدا برای بار دوم به نزد یهوه رفت و از او خواست تا آدم را از جهنم بیرون آورد. در این هنگام یهوه با دیدن مسیح فهمید که خدای دیگری جز او نیز وجود دارد. مرقیون خدای عهد عتیق را خدای شریعت می­داند اما می­گوید: شریعت برای جهان ماده لازم است زیرا از آن را از آشوب و هرج و مرج نجات می­دهد. اما خدای برتر خدای فضل است که از سر لطف انسان را رهایی می­بخشد. مرقیون معتقد بود که در اناجیل چهارگانه تحریف صورت گرفته در نتیجه مرقیونیان از انجیل مرقیونی استفاده می­کردند که بخشهایی از انجیل پولس و لوقا، که به عقیده مرقیون معتبر بود، در آن وجود داشت. مرقیون معتقد بود دلیل تحریف در اناجیل چهارگانه ایجاد پیوند بین مسیحیت و یهودیت است. مرقیونیان زاهدان سخت­کوشی بودند برخلاف والنتین­ها که دارای ذهن­های پیچیده و فلسفی بودند. مرقیونیان شهادت، مرگ و ترک جهان مادی را آرزو داشتند اما والنتینی­ها اصل شهادت را رد می­کردند. مرقیونیان گنوس و شناخت را عامل رستگاری نمی­دانستند بلکه ایمان را باعث رستگاری انسان می­دانستند. این وجه عقاید مرقیونی با مسیحیان در پیوند بود. اسطورة آفرینش و رستگاری مرقیونی شبیه دیگر فرق گنوسی بود.

والنتین: حدود 100 میلادی در مصر زاده شد. بین سال­های 160-135 در روم مشغول به تعلیم بود و در 180 میلادی در اسکندریه مرد. والنتین می­گفت: تعالیم مسیحیت راست­کیشی(اردتدکسی)، ابتدایی و خام است و فقط کمک می­کند که پیروان مطیع خدای آفرینندة جهان مادی بمانند و از اصل خود مطلع نباشند. او دو مدرسه بوجود آورد 1: مدرسة ایتالیایی که هِراکلتون و پتولِمی ازین مدرسه برخاستند و معتقد بودند که مسیح فقط جنبة روحانی نداشت بلکه بخشی از مسیح یعنی تن او مادی بود و فقط روح او الهی بود. 2: مدرسة شرقی که آکسیونی­کوس و بردیصان از این مدرسه­اند و معتقد بودند که مسیح کاملاًروحانی بود.

عقاید والنتین: اسطورة آفرینش او در کلیات شبیه دیگر فرق بود با این تفاوت که برخی از آنها می­گفتند سوفیا خود، دمیورژ را نمایندة فرمانروایی­اش کرد(یعنی آفرینش جهان کار خود سوفیا بوده) اما گروهی دیگر می­گفتند، آفرینش جهان سراسر کار دمیورژ بوده. دربارة سوفیا نیز دو باوروجود داشت 1: اینکه او هبوط کرده و در جهان مادی رنج می­کشد. 2: دو سوفیا وجود دارد، سوفیای برتر که در پِلِه­روما/بهشت است و سوفیای دیگر که در جهان مادی اسیر شده. آنها می­گفتند که سوفیا پند دهندة دمیورژ است؛ در حالی که دمیورژ خود را تنها خدا می­داند سوفیا او را از وجود خدای برتر آگاه می­کند. در برخی فرق والنتینی مسبب فاجعة کیهانی (اسارت بارقه در ماده و ساخته شدن جهان مادی) ایزدی مذکر است بنام "لوگوس" که تقریبا جای سوفیا را در اسطورة آفرینش گرفته. والنتینیان معتقد بودند که با ظهور منجی مردم به سه طبقه تقسیم می­شوند 1: طبقة مینوی که بی­درنگ منجی را می­شناسند؛ والنتینیان در این دسته قرار داشتند. 2: طبقة مادی که منجی را طرد می­کنند. 3: طبقة روحی که بتدریج به منجی پاسخ مثبت می­دهند؛ مسیحیان در این طبقه قرار می­گرفتند.

ایرنایوس می­گوید که والنتین انجیلی بنام "انجیل حقیقت" داشته است.

مارکوس: یکی از نزدیکترین شاگردان والنتین بود و در آسیای صغیر موعظه می­کرد. ایرنایوس مطالبی دربارة بی اخلاقیهای او نقل می­کند. مارکوس مدعی بود که "شناختی"که به او سپردهشده "سکوت" نام دارد. مارکوس معتقد بود که همة موجودات و عوالم بالایی کارکردی با ارزش عددی دارند که از حروف نام آنها مشتق می­شود. فرمولی که برای شاگردان نحلة کابالا کاملا آشنا بود. مارکوس همة آداب نماز و مناجات و... را رمزگذاری کرده بود حتی غسل تعمید، عشاء ربانی و تدهین و....

یوستین: محل تولد و رشد و نمو او مشخص نیست. او کتابی بنام Baruchنوشت که توسط هیپولوتوس خلاصه شده. بنابر نظر او جهان از سه اصل شروع شد. اصل اول پدر بزرگی یانیکی؛ اصل دوم که پدر همة موجوات بود اما موجودی بود که از آینده بی­خبر بود بنام "الوهیم". او مذکر بود؛ اصل سوم بنام اِدِن که اسرائیل هم نامیده می­شد که موجودی مونث بود. از عشق میان الوهیم و ادن (که از ابتدا ساکن مناطق زیرین بود) فرشته­هایی از طبقات زیرین بوجود آمدند. فرشته­هایی که با هم بهشت را ساختند. یکی از آنها "باروخ" یا "درخت زندگی" نام داشت. در حالی که "درخت علمِ خوب و بد" از آنِ "ناس" بود که شکلی شبیه "مار" داشت. الوهیم از قسمت بالایی بدن ادن، زمین یک را آفرید که"آدم" از آن ساخته شده بود . از نیمة پایینی بدن ادن ماده­ایی که با آن حیوانات درنده و غیره را بوجود آورد. الوهیم پس از بازسازی و نظم دنیایی که با معشوقش ادن ساخته بود خواست که تا به آسمان بالاتر برود و ببیند که آیا کاستی در خلقتش هست یا نه. او توسط نوری بسیار کامل­تر از آنچه که ساخته بود، متوقف شد. الوهیم توسط "خدای نیک" احضار شد، کسی که الوهیم هیچ وقت از حضور او آگاه نبود؛ تا وقتی که خدای نیک به او اجازة نائل شدن به حضورش را نداده بود. خدای نیک، الوهیم را نزد خود نگه داشت؛ اما ادن به دنبال انتقام برای بی­وفایی الوهیم و تنها گذاشتن او، شروع کرد به ضربه زدن و رنج رساندن به آن بخش­هایی از روح الوهیم که سهم انسان شده بود. ادن "ناس" را به خدمت گرفت تا بوسیلة او انسان را تنبیه کند. ناس ابتدا به حوا نزدیک شد و با او همخوابگی کرد و سپس با آدم به عشق ورزی پرداخت (و از این همخوابگی­ها انسانهایی متولد شدند و نسل انسان گسترش یافت و روح الوهیم متفرق شد). الوهیم فرشتة باروخ را به نزد انسانها/یهود فرستاد تا آنها را به خدای نیک دعوت کند؛ برای غیر یهودیان هم "هراکلس" را فرستاد تا آنها را از دست فرشتگان ادن- با کشتن آن فرشتگان یکی پس از دیگری- نجات دهد. هودرا و دیگر رقیبانی که هراکلس آنها را از بین برد همه فرشتگان ادن بودند. در پایان، در روزگار "شاه هرود"، باروخ مجدداً توسط الوهیم فرستاده شد. باروخ به سوی شهر "نازارس" محل تولد "مسیح" رفت. در آن موقع مسیح 12 سال داشت. باروخ همة ماجرا- از ابتدا تا انتها- را برای مسیح تعریف کرد. ناس سعی کرد توسط به صلیب کشیدن مسیح مانع گوش دادن او به حرفهای باروخ شود. اما مسیح بدن مادی را که توسط ادن خلق شده بود را رها کرد و "از روی صلیب" به آسمان رفت.

قابیلی­ها: پیامبرانشان قابیل، عیسو (برادر یعقوب) قرون و غیره هستند و از انجیل "یهودا" استفاده می­کنند. اپیفانوس می­گوید: اینها کتابی دارند بنام "مخالف رَحِم" که نامی است که آنها بر روی دیوی که خالق جهان زیرین است، گذاشته­اند.

اوفیت: این شخص را اول بار "کِلسوسِ کافر" در 180م معرفی می­کند. کتابی داشتند بنام Diagram. اعتقادات آنها بطور خلاصه به شرح زیر است: در آغاز، در مغاک بی­کران، "نوری برکت بخش بود، خراب نشدنی، بی­کران، پدرِ همه، انسان نخستین". اندیشه­اش از او ساطع شد و شد "پسرِ انسانِ نخستین". سپس از جایی فروتر از این دو (که در آن فقط عناصر هرج و مرج و مغاک و آب و تاریکی بود)، اولین موجود مادینه به­پا خواست. "اصل مادینه، روح مقدس، زن نخستین، مادر همة موجودات." از این سه موجود نخستین، بویژه از بالاترینِ آنها یعنی انسان نخستین، "مسیح" زاده شد. این چهار موجود با هم موجود دیگری بوجود آوردند بنام "کلیسا" که ائونی خراب نشدنی بود. سپس زن نخستین فورانی در آبها ایجاد کرد و از شبنمی از نور موجودی نر-ماده بنام "سوفیا" یا "پرونیکوس" بوجود آمد. او در اعماق آبها که مملو از ماده بود گرفتار شده بود. ماده مانع می­شد که سوفیا-پرونیکوس بتواند به سوی بالا و نور حرکت کند و به تنهایی نیز توان غلبه بر ماده را نداشت. ذره­ایی از نور از عالم بالا به کمک سوفیا-پرونیکوس آمد و او توانست خودش را به سمت بالا بِکِشد. سپس سوفیا-پرونیکوس فرزند پسری از خود متولد کرد که از آن پسر فرزندانی یکی پس از دیگری متولد شدند که با هم هفت فرزند می­شدند و هفت سیاره و آسمانهای آنِ خود را که "هِبدومَد" نامیده می­شد، تشکیل دادند. بالای این هفت آسمان، آسمان هشتمی وجود داشت که "اوگدَئود" نام داشت و سوفیا-پرونیکوس در آن ساکن بود. نام هفت فرزند عبارت بود از: 1: یلدبئوس. 2: اِیا. 3: سَبَئوسِ بزرگ. 4: آدونایوس. 5: اِلویایوس. 6: هورایوس. 7: اَستافایوس. یلدبئوس-فرزند نخستین- آسمانها و سرفرشتگان را کامل کرد و بخاطر میل­اش به "ماده"فرزندی بوجود آورد که "مار" بود. پس به فرزندش گفت: من پدر هستم و هیچ خدایی بالاتر از من نیست. اما سوفیا-پرونیکوس صدای او را شنید و بخاطرش گریست و گفت: یلدبئوس دروغ نگو، بالاتر از تو "پدر همه، انسان نخستین" است و "پسرِ او". این گفتة سوفیا-پرونیکوس باعث دردسرهای بعدی شد. یلدبئوس به نیروهای تحت فرمانش گفت: بیایید و بگذارید "مردی" شبیه خودمان بسازیم. در همین حال سوفیا-پرونیکوس آنها را با ساختن این موجود تحریک کرد و خواست با این­کار قدرت همة این هفت فرزند به این موجود برسد. پس با این قصد و هدف صورت آسمانی مرد نخستین را به آنها نشان داد. "هفت قدرت/آرخونها" مردی ساختند که حجم داشت ولی نمی­توانست بایستد. سوفیا به یلدبئوس گفت که "روح زندگی" را در "مرد زمینی" بدمد؛ مرد ایستاد. یلدبئوس حسادت ورزید و سعی کرد تا نیروی درخشان "آدمِ زمینی" را از او بستاند. پس "زنی" ساخت. دیگر آرخونها آن "زن" را نگه داشتند؛ عاشق زیباییِ او شدند و از او صاحب فرزندانی شدند. سپس سوفیا-پرونیکوس به کمک "مار"-یا اینکه شاید خودش صورت مار گرفته باشد- "آدم و حوا" را به خوردن میوه­ایی که توسط یلدبئوس منع شده بودند، تشویق کرد. آدم و حوا شروع به کسب دانش کردند. یلدبئوس بخاطر بی دانشی و غفلت آنها را از بهشت راند و درنتیجه از نوری که در وجودشان بود، محروم شدند. از زمان خروج بشر از بهشت، یلدبئوس و شش فرزندش بی­وقفه در جنگ و نبرد با انسان هستند. آدم و حوا در جهان زیرین فقط بدنهای مادیِ خود را داشتند. سوفیا-پرونیکوس بر آنها رحم برد و روح را به آن دو بازگرداند. سپس آدم و حوا صاحب "هابیل و قابیل" شدند که میان این دو توسط "ماری" اختلاف افتاد؛ ماری که از هم­پیمانان یلدبئوس و دشمن نژاد بشر شده بود. سپس "شیث و نورئا" که نژاد برتری نسبت به هابیل و قابیل بودند، متولد شدند. از شیث و نورئا نسل کامل و بی نقصی بوجود آمد. یلدبئوس از دست نوع بشر خشمگین شد زیرا دیگر او را نمی­پرستیدند؛ بنابراین سیلی برای نابودی آنها فرو فرستاد. اما سوفیا-پرونیکوس "نوح و خانواده­اش" را بوسیلة کشتی نجات داد. زمانی که جهان دوباره توسط بشر مسکون شد، یلدبئوس از میان آدمیان "ابراهیم" را انتخاب کرد و با او عهد بست که اگر بزرگان خاندانهای انسانها یلدبئوس را خدمت کنند، یلدبئوس زمین را بعنوان میراث به آنها خواهد داد. بعدها یلدبئوس به کمک "موسی" یهود را از مصر خارج کرد و 10 فرمان را به آنها داد. تمام پیامبران عهد عتیق خدمتگزاران یلدبئوس بودند. سوفیا-پرونیکوس از ابتدای آغاز داستان هیچ آرامشی چه در آسمان چه در زمین نداشت. مادر نخستین بر پشیمانیِ او رحم برد و از مرد نخستین خواست تا "مسیح" را برای یاری او بفرستد. مسیح فرود آمد و بصورت مردی بنام "عیسی" متجلی شد. یلدبئوس با کمک دیگر آرخونها نقشة به صلیب کشیده شدن مسیح را طرح ریزی کرد.مسیح از روی صلیب به سوی عالم بالا عروج کرد اما عیسی (تن مادی) بر صلیب ماند. مسیح برای عیسی قدرت حیات مجدد فرستاد و عیسی پس از رستاخیزش به مدت 18 ماه شاگردانش را تعلیم داد. در پایان، زمانی این عالم از بین خواهد رفت که تمام ذرات نور محصور در این دنیا دوباره جمع شده و به عالم بالا نزد "ائون همیشگی" بروند.

;