این مطلب که حیات درونی اسلام باید احتمالاً در پرتو تار و پود روبه نقصان تعاریف دگم و روشهای مدرسی، و یا قوانین و مقررات عبادی و حقوقی که بهنظر میرسید هموراه روبه ازدیاد و افزایش است، دچار مردگی و خفگی شده باشد، امری قابل تصوّر و درککردنی است. لیکن، جریان تازهای به نام عرفان و تصوف اسلامی در عالم اسلام پیدا شد و آن را، در زمینههای متعددی، شکل جدیدی بخشید. این جریان عرفانی، تصوف و یا صوفیگری خوانده میشود. برای فهم دلیل رشد و توسعة چنین حرکتی، باید بهخاطر داشت که کمی پس از رحلت [حضرت] محمّد(ص) تنشهایی بین حکمرانان بنیامیه، که درصدد فتوحات دنیوی بودند و مؤمنین متقّی که بشدت تحت تأثیر توصیفات وحشتناک قرآن از روز آخرت قرار داشتند و لذا لاینقطع در حال توبه و ندبه به درگاه خدا بودند، بهوجود آمد. حسن بصری (متوفای 728م)، که اکثر مکاتب کلامی اسلام او را شاهدی بر آرا و عقایدشان میدانند و مورد استناد و نقل قول قرار می دهند، هموراه بر خوف از آتش تأکید میکرد.
در محیط حسن بصری، و احتمالاً تحت نفوذ او، بود که اولین گروه زهّاد عراقی و سوری ظاهر شدند، مردان و زنانی که حتیالمقدور اوقات خود را صرف نماز و مناجاتهای شبانه میکردند، بسیار بیش از مدت مقرّره روزه میگرفتند و بدقت نه تنها از همة آنچه حرام و ممنوع و مکروه بود، بلکه حتی از آنچه حلال و مجاز هم بود، امّا از دید ایشان شایستگی پاداش چندانی نداشت، اجتناب میورزیدند.
اولین صوفی برجستة منطقة شرق، ابراهیمبن ادهم (متوفای حدود سالهای 777م) از بلخ، ولایت قدیمی باختر سربرآورد.
نزد ابراهیم و هممیهنان وی یک یاز مهمترین جنبههای حیات دینی واقعی توکل مطلق به خداوند تبارک و تعالی بود که بسیار از آنچه پیامبر(ص) بهعنوان یک نصیحت عملی گفته بود فراتر میرفت: «اول پای شتر خود را ببند و سپس به خداوند توکل کن!». توکّل، برای صوفیان اولیه، بهمعنای اجتناب کامل از حمل هرگونه پول یا غذا در هنگام سفر بود؛ و همچنین اجتناب از قبول هرگونه کمک پزشکی، و یا حتی اجتناب از غذایی که مستقیماً به آنها داده نشده بود.
یکی دیگر از مفاهیم محوری در تصوف اوّلیه مفهوم «فقر» است. صوفیان بر این کلام پیامبر(ص) تکیه میکردند که فرموده بود: «الفقر فخری» (فقر مایه فخر و مباهات من است).[13] فقر در مرحلة اول مستلزم این است که انسان از هرگونه تملّک دنیوی چشمپوشی کند.
امّا، همانطور که توکل به صورت یک آرمان اخلاقی درونی درآمد به همان ترتیب نیز فقر صورت درونی و معنوی بهخود گرفت: بدینمعنا که گفته شد فقر بهمعنای احساس بی چیزی و نداری در مقابل خداوند غنی است.
در اواسط قرن هشتم میلادی بود که اولین نشانههای عرفان مبتنی بر یک عشق حقیقی در بین دینداران ظاهر شد. اولین نمایندة این عشق و محبت عرفانی، یک زن بهنام رابعة عدویّه (متوفای 801م) از اهالی بصره بود. تعداد افسانههایی که پیرامون زندگی و شخصیّت این عارفه بزرگ اسلامی گفته میشود از شمار بیرون است. داستان زیر تا آن حدّ شهرت دارد که راه خود را به ادبیات اروپا در قرون وسطی و عصر جددی باز کرده است، هر چند که نام شخص رابعه را از روی آن برداشتهاند:
«روزی او را در خیابانهای بصره دیدند که در یک دست دلوی پر از آب و در دست دیگر مشعلی فروزان دارد. از او در معنای این کار پرسیدند، پاسخ داد: میخواهم آب را در آتش جهنم بریزم و آن را خاموش کنم و آتش را به بهشت بزنم و آن را نابود سازم تا اینکه این دو حجاب از میان برخیزند و دیگر کسی خدا را به امید بهشت و یا ترس از آتش جهنم پرستش نکند؛ بلکه او را بهخاطر جمال ابدیاش عبادت کند.»
این عشق مطلق، که دربند آتش جهنمن و عذاب آن و یا خوشیهای جنّات عدن نیست، به یکی از محورهای اساسی نظم عرفانی، اگر نگوییم تنها موضوع و محور اصلی آن، تا به زمان حاضر تبدیل شده است.
یکی دیگر از معاصرین دو صوفی یاد شده بایزید بسطامیِ ایرانی (متوفای 874م) است که شخصیت عجیب و تنهای وی تقریباً بهصورت یک مثل درآمده است.غالباً متصوفة بعدی این بیان غریب وی را که زمانی گفته بود: «سبحانی، ما اعظم شانی!» به بیان خداگونه شدن [الوهیّت] انسانی، هنگامی که شخص از خود و جهان «فنا شده» است تعبیر کردهاند.
بایزید اولین صوفی بود که بههنگام سخن گفتن از حالات وجد و شور عرفانی خویش از سمبولهای سفر آسمانی (معراج) استفاده میکرد. وی اشتیاق خود برای فنای در راه خداوند و همچنین ناامیدی غیرقابل توصیف خویش در پایان تجربیّاتش را در تمثیلهای بسیار شاعرانه بیان کرده است.
جنید بغدادی (متوفای 910 میلادی)، که یکی از مشهورترین چهرههای تصوف اولیه است. جنید، «طاووس فقر» ـ که از طریق اوست که تمام سلسلههای تصوف، از طریق [حضرت] علی(ع)[14] به پیامبراکرم (ص) میرسد ـ بهعنوان برترین نمایندة «صحو» عرفانی، در مقابل سُکر و مستی مبتنی بر وجد و جذبة عارفانه، شناخته میشود.
مرگ حلاج را میتوان، از جهت خاصی، پایان اولین دورة تصوف یا دورة کلاسیک آن قلمداد کرد، تصوفی که در آن زمان میشد آن را «تصوف اختیاری»[15] نامید. در قرون و اعصار بعدی انسان شاهد نوعی انتظامیافتن و سیستماتیکشدن روزافزون [افکار و عقاید صوفیانه] است، تحوّلی که نه تنها بهمنظور اینکه صوفیان بهنحوی موضع اعتقادی ارتودوکسی خود را تثبیت نمایند لازم بود، بلکه همچنین بهدلیل تأثیر روزافزون نفوذ افکار و عقاید خارجی ضروری مینمود (عقاید نو افلاطونی، مسیحی و بعدها نیز تکنیکهای زاهد منشانة آسیای مرکزی و هندی).
;