پاسخ: با تشکر از توجه و دقت نظر شما دوست عزیز، ذیلاً در رابطه با قسمتهای مشخص شده این مصاحبه مطالبی را به اختصار هرچه تمامتر به عرض میسانم:
- در ابتدای گفتگو سخن از ناکامی در جستجوی حقیقت بهمیان میآید که البته درمورد اکثریت مردم «اکثر الناس» نیز مصداق دارد، چراکه چندین چراغ دارند و بیراهه میروند! این سخن ابتدایی را گوش کنید: «به نظرم میرسد هرقدر بیشتر به جستجوی حقیقت میپردازیم کمتر مییابیم و درد و رنجمان هم بیشتر میشود. در آغاز دنبال حقیقتی هستیم که دلهایمان را گرم کند و به زندگیهایمان معنایی ببخشد، اما هرچه جلوتر میرویم دستمان تهیتر و امیدمان کمرنگتر میشود». میدانید چرا؟ چون حقیقت و آرامش را درِ خانه عقل و فلسفه جستجو میکنید، و نه نزد خدا و پیامبر و اولیای واصل الهی! درِ خانۀ ایمان و عرفان و قرآن.
- در انتهای صفحه اول (سطر آخر) از قول آقای دکتر ملکیان میخوانیم: «بهنظر من در نظامهای عرفانی سابق و در ادیان شرقی راههای خودشناسی با این راهها متفاوت بود». خوب است جسارتاً حضور انور استاد عرض کنیم که آن نظامهای عرفانی سابق و ادیان و حکمتهای شرقی هنوز هم پابرجا و برقرار هستند، منتها توجهات بیشتر به سمت عقل و فلسفه عدول کرده است:
موسی ای نیست که آواز اناالحق شنود |
ورنه این زمزمه در هر شجری نیست که نیست |
- در صفحه 2 سطر 6 سخن از «کهن الگوهای یونگی بهمیان آمده است و دیگر کهن الگوهایی که بعد از یونگ ظاهر شدهاند» که صد البته جای روانشناسی اسلامی و بحثهای مفصل معرفۀالنفسی و انسانشناسی عمیق مولانایی در این میانه خالی است.
- در همین صفحه (2) سطر 11 جناب استاد بر «اهمیت فراوان تشخیص خود و خودشناسی تأکید کردهاند» که آدم را به یاد این سخن حکیمانه فرهنگ اسلامی میاندازد که «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» که ایکاش مورد تذکر قرار گرفته بود.
- در همین صفحه، دو سطر پایینتر (س 13) از «یکی از راههایی که عارفان سابق و ادیان شرقی پیشنهاد میکردند» سخن بهمیان میآورند که برای بنده این سؤال جدی را پیش میآورد که آیا جناب استاد در این سالهای پر خیر و برکت عمر شریفشان هرگز یکی از اولیاءالله و پیران طریقت و اهل حقیقت را ندیدهاند؟ که در اینصورت «وا اسفا» و «وا دریغا» و «وا غبنا»! یا اینکه در اینجا بطور مصلحتی «تجاهل العارف» میفرمایند؟
- در همین صفحه، سطر 18، از «آرام و قرار» سخن بهمیان آمده است که این بنده کمال متصور آن را نزد اولیاءالله دیدهام و بس، در کنار تعدادی انگشت شمار از علماء و اندیشمندانی که بویی از عرفان عملی بردهاند و با مردان خدا حشر و نشری داشتهاند و حداقل میدانند که «آن قدر هست که بانگ جرسی میآید».
- در صفحه 3، سطور 6 و 7، گفته شده: «... چه خدا و زندگی پساز مرگ وجود داشته باشد و چه خدا و زندگی پساز مرگ وجود نداشته باشد» که میدانیم وجود خدا در دیانت بودایی، که مورد توجه و عنایت فراوان استاد ملکیان میباشد، مورد تردید جدی یا حداقل اتخاذ موضع «لا ادری» گواتمه بودا قرار گرفته است؛ هرچندکه در بوداییت نیز چنین تردیدی در مورد «زندگی پساز مرگ» به چشم نمیخورد، چون هرچه باشد بوداییگری و بودیزم حرکتی اصلاحی در دل دین هندویی است!
- همچنین، در این مورد، بنده بدرستی نمیدانم جناب استاد ملکیان این جمله [اگر خدا و زندگی پساز مرگ وجود داشته باشد] را دقیقاً به چه نیّت و قصدی گفتهاند؟ خودم هم ترجیح میدهم که آن را مثل سخنِ «وای اگر از پس امروز بود فرداییِ» حافظ بدانم؛ ولی خوب، در جامعهای دینی که در آن «معاد»، در کنار توحید و نبوت، یکی از سه اصل برجسته اعتقاد دینی است... ، بگذریم.
- در اواسط همین صفحه 3 جناب استاد میفرمایند عقیده دارند که چنین طرز زندگیای وجود دارد [زندگیای که با خدا و بیخدا، و با معاد و بیمعاد، اش فرقی نداشته باشد] و دو مؤلفه اصلی چنین زندگیای را یکی «خوبی زندگی» و دیگری «خوشی زندگی» عنوان میفرمایند که شاید به تقریب بتوان گفت این هر دو برگرفته از مکتبِ تا حدودی اخلاقیِ بودایی است. جسارتاً در همین جا هم هست که تفاوت راهِ افراد با طرز فکرِ «ایمانی» و «عرفانی» از راه صرفاً عقلانی فلاسفه مشخص میشود.
- برای اهل ایمان، خدا سرچشمه همه فضایل و خیر و خوبیها است و به اصطلاح «اینهمه آوازها از شه بود» و برای اهل فلسفه محض همه اینها از تراوشات عقل ابزاراندیش آدمی است؛ برای اهل ایمان، بدون خدا همهچیز مباح میشود و برای این دسته از اهل عقلگرایی و فلسفه، بدون خدا همهچیز درست میشود؛ برای اهل ایمان و عرفان «خوبی و خوشی» در کنار خدا و پیامبر و ائمه معصومین و اولیاءالله معنا پیدا میکند: «بهجهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست/ عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست» و برای اهل فلسفه این خوبی و خوشیِ بغایت ناقص، محدود و نسبی جنبه مطلق پیدا میکند و... ؛ سرانجام اینکه ما میگوییم «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلي في عِبادي وَ ادْخُلي جَنَّتي» و آنها میگویند... «من چه گویم یک رگم هشیار نیست»؟
در کنار این نوشتار 18 صفحهای استاد بزرگوار جناب آقای ملکیان، بنده قریب 80-70 نکات اینچنینی یادداشت کردهام که حتماً خیلی از آنها هم به خاطر علم و دانش، و فهم و درک، قلیل خود بنده است، که اگر اجازه بفرمایید به ذکر همین ده مورد اکتفا کنم و بقیه را بگذارم برای وقتیکه به محضر شریفشان مشرف شوم و حضوری خدمتشان عرض کنم. انشاءالله.
عبدالرحیم گواهی
09/01/1398