«به نام آنکه جان را فکرت آموخت»
«مقاله 269»
«درگذشت پیر بزرگوارم حضرت آقا (قدس سره) و استاد بزرگوارم علامه جعفری (ره)»
آبانماه 1377
غزلی دارد مولانا در دیوان شمس با این مطلع که:
چو نماز شام آید رود هر کسی به جایی منم و خیال یاری، غـم و غصـه و فغانی
بنده هم، دور از جان شما، همه ساله وقتی به هفته سوم آبان ماه میرسم «غم و غصه و فغان» سراپای وجودم را فرا میگیرد. چون در چنین ماه و هفتهای، در سال 1377 شمسی، دو استاد بزرگوارم را از دست دادهام: یکی حضرت آقا پیر و مرداد و شیخ و مرشد در طریقت (وفات 16 آبان و خاکسپاری 19 آبان ماه 1377) و دیگری علامه محمدتقی جعفری تبریزی معلم و استاد بزرگوارم در شریعت (خاکسپاری 25 آبان ماه 1377)
مبالغه نیست که اگر از زبان پیر بلخ بگویم:
این زمان جان دامنم بر تافته است بوی پیراهـان یوسـف یافتـه است
کـز بـرای عهـد صحبـت سالهـا بازگــو شـرحـی از آن ایـام هـا
از استاد، یا بهتر است بگویم بزرگترین و منحصر به فردترین استاد طریقتام شروع کنم: البته با دو محدودیت و محذوریت بزرگ که یکیاش را شما همگان میدانید و آن دیگریاش را من خدمت شما میگویم. اما آنچه شما همگان میدانید وضعیت عرفان و طریقت در این گوشه از فناآباد دنیا در عهد و زمانه ما است که قلم در دست بعضی از غدّاران روزگار و ناآگاهان و غلامان هوای ملک و شوکتِ این فانی سرا افتاده که خود، به جای نیکوداور، داوری میکنند و عالم و عامی را به یک چوب میرانند و همچون خیلای از غمخوارگان بیخبر، اهل عرفان و خبر را از خود می رنجانند و میرَمانند.
محذوریت و ممنوعیت دیگر اینکه آن بزرگ هرگز و بههیچوجه نمیخواستند در میان خلق شناخته و مشهور شوند، چه آن که به خوبی و بهتر از همه ما میدانستند:
کاشتهار خلق بندی محکم است در ره این از بند آهن کی کم است
(مثنوی معنوی)
از آن گذشته، باز هم به بیان شریف مولوی:
شهرتطلبی عین شرک و خودپرستی و لذا نفی صریح خداپرستی است.
طالـب حیـرانی خلقـان شـدی دسـت طمـع اندر الوهیـت زدی
(مثنوی معنوی)
اجازه بفرمایید همین قدر بگویم که آن بزرگ، غیر از وجود مقدس امام زمان که به صورت ظاهر دست ما از دامان پاک آن امام همام و معصوم کوتاه است، اشبه الناس خَلقاً و خُلقاً به پیامبر بودند که دست بعضی از در راه ماندگان وادی حیرت و ضلالت را میگرفتند و تا کوی دوست میبردند. درست نمیدانم چه تعبیری در مورد آن حضرت به کار ببرم، جز اینکه بگویم به سخن معصوم، خداوند را دوستانی (اولیاء)ای است که: «یغبطهم الانبیاء» و اهلش میدانند که این به چه معناست؟
آنچه من در دوران قریب پانزده ساله آشنایی با ایشان و خدمتکردن در محضر مبارکشان از نزدیک مشاهده کردم و آموختم این بود که آن «شه نیکونشان» و آن «حکیم سرمدی» و آن «پیشوای همه ادیان» که بحق غمخوار همگان و یاور درماندگان و انیس و مونس عارفان و عاشقان و معشوق حقیقی (معدودی از) واصلان و مقتدای کاملان بودند، بی هیچ تردید سپهدار غیوب و ستار عیوب و یگانه دوران و جان جانان و سلطان سلطانان بودند که، چنانکه گفتم، در سومین هفته از آبان 1377، در دیار غربت، از دار دنیا و این فانی سرا به سرای باقی شتافت و جسم صاف و روح پاک خویش را از گرداب دوران بیرون کشید و به بارگاه محبوب «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» پر کشید. به قول خواجه شیراز:
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم راحت جان طلبـم در پی جانان بروم
با مختصر آشنایی که این بنده حقیر با قرآن کریم دارم به ضرس قاطع عرض میکنم که آن آقای بزرگ، که این بنده خاک پای ایشان نیز به حساب نمیآیم، از برجستهترین مصادیق «یا ایتها النفس المطئنه، ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» در عصر و زمانه ما بودند که جای خالی ایشان تا ابد در دل ما محرومان محجوب خالی است.
فرصت را مغتنم شمارم و حداقل یکی از صدها خاطره قابل نقل از ایشان را از باب تبرک و تیمّن برای شما نقل کنم. زمانی کسی که جواهرفروش بود در تهران خدمتشان عرض کرده بود: آقا شما چه تخصصی دارید؟ آقا هم فرموده بودند من هم مثل شما جواهرشناس هستم، منتها شما گوهر سنگهارا میشناسید و من گوهر آدمها را! وقتی هم کسی در خارج از کشور به اصرار از ایشان پرسیده بود شما چه شغلی دارید؟ آقا هم ـ به زبان انگلیسی ـ فرموده بودند: I am zoo manager (من مدیر باغ وحش هستم)!
اما استاد بزرگوارم علامه محمدتقی جعفری تبریزی(ره)، که بدون تردید در زندگی بیشترین درسهای شریعتای ام را از ایشان آموختهام، باید عرض کنم که خوشبختانه در این ایام رحلت آن فقید سعید از رادیو ـ تلویزیون زیاد صحبتهای آن بزرگوار پخش شده و میشود و در فضای مجازی هم دوستان، شاگردان، ارادتمندان و علاقهمندان معظمله مطالب متنوع و گوناگونی درباره حضرتشان به اشتراک میگذارند که در نتیجه شاید زیاد نیاز به قلمفرسائی بنده نباشد. اگر چه به هرحال برای ادای دین تلمّذ و شاگردی پای درسشان هم که شده باید شرحی از آن ایام ها بازگفته شود.
اجازه بفرمایید از اینجا شروع کنم که اگر کسی از من بپرسد که آقای جعفری (ره) که شما متجاوز از
30-35 سال خدمتش بودی و با ایشان معاشرت و مؤانست کامل داشتی چه جور عالِمی بود و چه میگفت و چه می نوشت و چه خصوصیات بارز و متفاوتی داشت چنین پاسخ خواهم داد که:
به نظر بنده، استاد جعفری (ره) عالمی وارسته، صاف و پاک و بیریا، اهل علم و سلم و حلم بودند که سینهای بغایت شستشو شده و صیقل زده و منشرح داشتند که ذرهای حرص و طمع، حقد و حسد و شهوتِ مال، جاه، شهرت و مقام در آن نبود و لذا یکی از صبورترین و بردبارترین و بیتکبرترین علمای دینی بودند که اینجانب در همه عمرم دیده و محضرشان را درک کرده بودم. انسان بزرگی که با آن درجه از علم و فقاهت و ورع و اجتهاد هرگز مثل بعضیها دنبال مرید و مقلّد و چاپ رساله و این حرفها نبود، و با آن مرتبه از تعقل کلامی و فلسفی، بر خلاف بعضیهای دیگر، هرگز تعقل و تَفلسُفِ منقطع از وحی را راهگشای ورود انسان به جهان ابدیت نمیدانست. ایشان که یکی از بزرگترین شارحان مثنوی مولوی و نهجالبلاغۀ مولی علی (ع) در روزگار ما بود اولین کتابی که در نوجوانی به رشته تحریر درآورده بود «تعاون الدین و العلم: یبحث عن حقیقة الدین و حدود العلم» بود که از قضا تنها کتابی هم بود که آن استاد فرزانه در همه عمرش به زبان عربی نوشته بود.
البته، در این مجال، بنده به دو دلیل بههیچوجه قصد ورود به جزئیات آرای استاد جعفری (ره) را ندارم: یکی و اولاً اینکه در مواردی این موضوع چندان هم در تخصصم نیست، دیگری و ثانیاً هم اینکه در خلال این بیست و دو سالی که از فوت معظم له میگذرد خود بنده و خیلیهای دیگر به صور گوناگون این کار را کردهایم که ضرورتی به تکرار آنها در اینجا نیست.
اما آنچه که شاید هنوز قدری مغفول مانده، یا اینکه به اندازه کافی رازگشایی و تبیین نشده، این حقیقت است که در سخن و رفتار و سکنات استاد جعفری، غیر از آن لهجه شیرین ترکی ـ فارسی ایشان، چه لطیفهای وجود داشت که آنقدر ایشان را محبوب دلها ساخته بود؟ حضور و محبوبیتی که در میان اقران و همتایان ایشان، اگر نگوییم بینظیر، تا حدود زیادی کم نظیر؛ بود و اینکه آیا چنین لطافت و محبوبیتی از همان نیم نگاهی که حضرت مولی الموحدین در عالم رویا به چهره ایشان انداخته بودند و دستی که از سر بندهنوازی بر روی ایشان کشیده بودند برمیخواست یا اینکه دلیل دیگری داشت؟
از اولین سخنرانی دانشگاهی استاد جعفری در اوایل دهه چهل در دانشکده نفت آبادان (دانشگاه نفت امروزی) تا سخنرانی در جلسه بزرگداشت ایشان در تالار علامه امینی دانشگاه تهران در دوره معاونت اولی مرحوم دکتر حسن حبیبی، هرکجا که بنده در دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی کشور در کنارشان بودم، همواره شمعِ جمعِ دانشجویان و دانشگاهیان بودند و چون نگینی از علم و معرفت و ادب و حکمت در بین استاد و دانشجو میدرخشیدند. خدایشان بیامرزد و بر علو درجاتشان بیفزاید. استاد بلندمرتبهای که چون اسلاف و اقران خود، علامه طباطبایی و شهید مطهری، گشادهرو و بحرخو بودند و جامع جمیع فضایل و کمالات حوزوی و دانشگاهی؛ انسانی شریف، قلیل المعونه، بینیاز و پاکباز، که میشد در حق ایشان گفت: آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری! و چنانچه سالها پیش در مقالهای نوشتم: جهانی بود بنشسته در گوشهای: فیلسوف، فقیه، متکلم، عالم و عارف ربانی، هرچند بسیار متواضع و مهربان و کم ادعّا، گوهری که امروزه کمیاب و بلکه شاید به کلی نایاب است!
در پایان سخنرانی دانشکده نفت در موضوع طبیعت و ماورای طبیعت، از بندۀ نوجوان 18 سالهای که به عنوان رئیس انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده به معرفی ایشان پرداخته بودم پرسیدند فلانی چطور بود؟ عرض کردم آقا عالی بود! فرمودند از چه نظر میگویی که عالی بود؟ خدمتشان گفتم از این نظر که از این جمع 1500-1000 نفری دکتر و مهندسیای که برای استماع سخنرانی شما دعوت کردهایم (چون از قصد ضربه زدن به تبلیغات گسترده تودهایها و ایضاً بهائیها در جمع شرکت نفتیها و دانشجویان خودمان هرچه آدم لیسانس و بالاتر که در آبادان و خرمشهر بود را دعوت کرده بودیم) حتی یک نفرشان هم نفهمید شما چه میگویید! کلی خندیدند و بعد پرسیدند که آخر چطور؟ عرض کردم آقا از این جهت که اینها همه پر از غرور علمی و دانشگاهی بودند و فکر میکردند با چهار کلمه درسی که خواندهاند و چهار تا اصطلاحی که یاد گرفتهاند دیگر نباید خدا را هم بنده باشند. اما حالا فهمیدند که یک طلبه نسبتاً جوان یا میانسال میتواند به زبان فصیح فارسی حرفهایی الاهی، فلسفی، کلامی، حِکمی بزند که اینها یک کلمهاش را هم نفهمند و این البته دستاورد بزرگی است!
خدایش رحمت کند و با انبیاء و اولیاء خویش محشور فرماید که از معدود کسانی بود که بنده در تمام عمر خویش دیدهام که به نحو اتّم و اکمل حلقه رابط و پیوند بین عقل و دین، حوزه و دانشگاه، یا علم و دین بود. از دیگر ویژگیهای اسلامی، انسانی، علمی و اخلاقی وی تاکنون بارها سخن گفتهام و ضرورتی به تکرار آنها، ولو به صورت جزئی، در اینجا نمیبینیم، الا اینکه برای نخستین بار بگویم که آن استاد فرزانه در کنار همه فضایل و کمالات دیگر، یقیناً مستجاب الدعوه هم بود. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
عبدالرحیم گواهی
25 آبانماه 1399