تأملاتی در باب دین پژوهی
در جهان متغیّر، متجّدد، علم زده و تا حدودی هم جهانی شده معاصر، همۀ مطالب و موضوعات و از جمله مقولۀ دین پژوهی دستخوش تغییر وتحولات وگسترش کمی و کیفی فراوانی شده است. در این مقوله سعی میشود تا به اجمال به تعدادی از این تحولات اشاره شود.
شاید عمدهترین تغییر و چشمگیرترین تحول در موضوع دینشناسی در خود تعریف دین باشد، به نحوی که اگر تا دیروز عموم مردم و حتی اکثر اهل فن و خبرگان حوزۀ دین شناسی تعریف شسته و رفتهای از دین، یا لااقل دین حق، داشتند و آن نوعاً منطبق بر دین مورد قبول و پذیرش خود آنان بود، امروزه با گسترش حوزۀ دین پژوهی و سر بر آوردن رشتۀ علمی جدیدی به این نام در میان رشته های کثیر علوم انسانی و اجتماعی، و ظهور هزاران و بلکه دهها هزار مکتب و مسلک و یا به قول خودشان "ادیان جدید" در درون سنت های ديني بزرگ جهان یا بیرون از آنها، تعاریف سنتی گذشته بکلی دستخوش تغییر شده و مفاهیم و ملاحظات جدیدی حتی در تعریف دین مطرح شده است. چنانچه دکتر هیوم، دینشناس مشهور معاصر، در مقدمۀ کتاب ادیان زندۀ جهان چندین تعریف مهم جامعه شناختی، روان شناختی، احساس گرایانه، خدا شناسانه، زیبا شناختی و غیره از دین به دست میدهد. اينجانب نیز که معمولاً در ابتدای کلاسهای درس تاریخ ادیان وادیان خارجی برای انگيزش ذهن دانشجویان به عنوان تکلیف از آنان میخواهم که هر کدام چند تعریف از دین را برای جلسۀ بعد بیاورند تاکنون به صدها تعریف دم دستی از دین از منظرهای مختلف برخورد کردهام. یقیناً این بدین معنا نیست که همۀ این تعاریف و رویکردها به مقولۀ دین و دین باوری از وزن و اعتبار مشابهی برخوردارند و در حوزۀ دینشناسی نیز مثل عالم اعیان ثابته یا حقایق خارجیه از کثرت و پلورالیسم مطلق برخورداریم، لیکن یقیناً به این معناست که در عالم دین مداری "الطرق الی الله به عدد انفاس الخلایق" است و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم حتي مشرک و کافر هم دین دارند، ولو دین پنداری و موهوم و غلط و باطل. چنانچه قرآن کریم نیز میفرماید: "قل یا ایهاالکافرون، ... ، لکم دینکم و لی دین" (قرآن کریم سورۀ کافرون)
ناگفته پیداست که این سخن بر حسب ظاهر با آیۀکریمۀ "ان الدّین عندالله الإسلام"
(سورۀ ال عمران، آیۀ19) همخوانی ندارد، چه در این آیه اولاً دین یکی معرفی شده و ثانیاً نام آن دین واحد هم ـ اسلام ـ ذکرشده است. لیکن این انتهای راه نیست و بلکه ابتدای آن است. چون تازه به معنای کلمۀ "اسلام" در قرآن میرسیم که دو معنای عام وخاص دارد؛ یکی به معنای تسلیم در برابر ذات پروردگار که لذا از این جهت همۀ ادیان ابراهیمی و یا بهتر است بگوییم توحیدی را در بر میگیرد، و از همین بابت هم در قرآن همۀ پیروان ادیان مسیحی و یهودی و
زرتشتی (مجوس) و صابئی در زمره اهل کتاب معرفی شده اند؛ و دیگری اسلام به معنای خاص و یا دین محمدی (ص) که آخرین حلقۀ زنجیرۀ ادیان توحیدی یا ابراهیمی است و به صراحت قرآن تمامترین و کاملترین آنها نیز میباشد.
اما این که گفتیم اسلام ـ به معنای عام کلمه ـ جامع همۀ ادیان حقیقی یا توحیدی میباشد باز فکر نکنید که اين دیگر سخن آخر است ودامنۀ بحث ما را در رابطه با تعریف دین و حوزۀ دین پژوهی جمع و جور میکند و به سرانجامی مطلوب میرساند. بلکه، در واقع، هزار نکتۀ باریکتر ز مو در همینجاست. میگوییم اسلام به معنای تسلیم در برابر خدا است، اما خدا کیست و چیست و چه تعریفی دارد؟
یقیناً از منظر درون دینی تعریف خدا نسبتاً ساده و روشن است. اما این می شود خدای اسلام و محمد(ص)؛ خدای یهود و یهوه؛ خدای مسیحیت و پدر(زمینی یا آسمانی یا هر دو)؛ خدای دین زرتشتی و اورمزد؛ و غیره. لیکن مفهوم واحد و مشترک همۀ اینها کدام است و چه نام و تعریفی دارد؟ تازه گیریم که در رابطه با خدای ادیان ابراهیمی به تعریف ـ و صد البته نه نام ـ واحدی رسیدیم، در مورد کامی خدای شینتویی و برهما خدای هندویی و دائو خدای تائویی و دهها و صدها و هزاران مفهوم و نامگذاریهای مشابه چطور؟
ملاحظه ميفرماييد كه همه اينها از منظر درون ديني يك تعريف و توصيف دارد و از منظر برون ديني تعريف و توصيفي ديگر؛ و گاهي اين دو منظر به پهناي همه جنگ و ستيزهاي ديني تاريخ بشر از هم فاصله دارند و با يكديگر غريبه و ناآشنايند. اينجا است كه بحث و گفتگو و تعامل ديني پيش ميآيد و ما را در مسير شناخت ديگران، اعم از حق و باطل، قرار ميدهد. در همين مقوله گفتمان ديني و ديالوگ اديان نيز بسيار حرف و سخنها است كه اگر ما مقدمات، قواعد، و لوازم يك گفتگوي صحيح و سازنده را رعايت نكنيم همواره اين ره كه ميرويم به تركستان است و هرگز به حاصلي مثبت و سازنده نميرسيم، امّا اين سخن بگذار تا وقت دگر.
در همين راستا و در سخني قريب به همين مضمون بايد از هرمنوتيك و قرائتهاي جديد از متون مقدس ديني نام ببريم. بدون اينكه خواسته باشيم در وادي تعاريف متعدد، متنوع، متفاوت، و گاهي هم متناقض هرمنوتيك گام نهيم اين مقدار ضروري است كه بگوييم بالاخره علم يا رشته علمي جديدي سر بر آورده كه مدعي مطالعه نقّادانه، موشكافانه، و به اصطلاح "علمي" كتب مقدس ديني است و در اين راه گامهاي اوليه چندي هم برداشته است. در هر صورت، هرمنوتيك مقولهاي است كه حتي چنانچه ما آن را از باب مسامحه همان علم التأويل خودمان بدانيم، باز به اين صورت جديد در همين دهههاي آخر قرن بيستم سر بر آورده و خواه ناخواه خود را در كنار هر گونه تلاش جديد دينپژوهي نوين قرار داده است.
نكته ديگري كه خود را هم پا و همراه دينپژوهي نوين قرار داده و از هر سو سرك ميكشد مبحث "علم و دين" است كه هر چند از دير باز مطرح بوده و صاحبنظراني نيز داشته، ليكن امروزه بيشتر در قالب تعارض بين علم ودين خودنمايي ميكند تا حدّي كه حتي بعضي از روشنفكران ديني را هم ميفريبد و گاهي آنها را به اظهار نظرهايي ظاهراً روشنفكرانه و خرد ورزانه و باطناً بغايت سنّت شكنانه وا ميدارد. هر چند فيلسوف بزرگ علم معاصر، ماريميجلي انگليسي، در كتاب (Science as Salvation) كه توسط صاحب اين قلم به فارسي ترجمه شده و تحت عنوان
"افسانه نجات بخشي" علم توسط انتشارات تبيان (1380) روانه بازار شده است، بخوبي پنبة جانشين شدن علم به جاي خداوند را ميزند و به نحوي عالمانه نشان ميدهد كه علم حتي قادر به حل مجهولات علمي خودش هم نيست، چه رسد به اسطوره زدايي و تبيين علمي انسان و جهان، ليكن فيلسوفان علم وطني ما بهيچ وجه دست بردار نيستند و بجّد مشغول خرد ورزانه ساختن دين و تفسير علمي همة مقولات عالم و آدم از وحي و تنزيل و قرآن گرفته تا خدا و پيغمبر (ص) و امام (ع) هستند. بديهي است تا بشر بكّلي از اين خام انديشي دست نكشد و در صدد تبيين مابعدالطبيعه بر حسب قواعد و ضوابط طبيعي و خرد خام علت و معلولي و عقل ابزاري خويش نباشد، بايد سالها و بلكه قرنها شاهد تضاد صوري و ساختگي علم ودين باشيم و آراء حكماي بزرگ در باب "تعاون علم و الدين" (عنوان اثري از استاد بزرگوارم علامه فقيد محمد تقي جعفري ره ) را فعلاً به محاق فراموشي بسپريم.
از ديگر مقولههاي مطرح در دين پژوهي معاصر بحث رايج سنّت و مدرنيته است كه اينجانب نيز، به فراخور، باب بحث ديگري تحت عنوان "اسلام سنتي و سنت اسلامي" را در كنار آن گشودهام. ميدانيد كه در تعريف "سنت" و "مدرنيته" و وجه افتراق و تمايز آن دو كمسخن نگفتهاند. در روزگار ما نيز فريتزوف شوئن سوئيسي و پس از وي سيدحسين نصر ايراني از پرچمداران بزرگ سنتگرايي به معناي صحيح كلمه بودهاند. اصحاب تجدّد و مدرنيته هم كه از روزگار تقيزاده و دشتي تا زمانه ما فراوان بودهاند. امّا آيا واقعيت خارجي هم به همان صورتي كه طرفداران پر و پا قرص مدرنيته ميگويند بوضوح قابل تميز و تفكيك است؟ تا همه امور عالم را به ترتيب در دو جايگاه متمايز سنت و مدرنتيه بنشانيم و بر هر كدام حكم متفاوت و حتي متبايني برانيم؟ به يقين طرح اين مباحث در ساحت نظر بمراتب آسانتر از تفكيك عملي آنها است و صاحب اين قلم تاكنون بحث علمي جامع و مانعي در اين زمينه كه بتواند فيالواقع راهگشا باشد نديده است. اين حكايت از آن دارد كه هرچند در غرب مدرنيسم را پشت سرگذاشته و به سمت و سوي پُست مدرنيسم روي آوردهاند، ليكن در شرق رمز و راز آلود كه تكليف چنين بحثهاي اصولي و حكمي بسهولتِِ صدور يك حكم كلّي دم دستي تعيين نميشود، اينگونه مقولات هنوز در مراحل جنيني و تكويني قرار دارند و كار تقسيم امور و عقايد ديني به دو بخش سنّتي و مدرن بدان آساني هم كه عدهاي پنداشتهاند نيست.
به زعم صاحب اين قلم، آنچه بيشتر سدّ راه نگاهي بصير و فهمي عميق و دركي درست از مقوله دين و دينداري است بحث تضاد و تزاحم سنت و مدرنيته نيست و بلكه بحثِ مغفول تداخل و اختلاط "اسلام سنتي" و "سنت اسلامي" است و احكام آن را بر اين راندن و در نتيجه فقهي بعضاً واپسگرا و متعلق به گذشته بدست دادن، كه درست در نقطه مقابل فقه پويا و اجتهاد زمان و مكان فقهاي نوانديشي چون آيتالله خميني است. براي روشن شدن مطلب شايد ذكر يكي دو مثال كوچك مفيد فايده باشد. اين كه پيامبر بزرگوار اسلام (ص) غذاي مختصر خود را با ضروريترين ماده غذاييِ در دسترس ايشان يعني نمك آغاز ميكرد يك سنت اسلامي است كه هر مسلمان مؤمني بايد به پيروي از سنت رسول(ص) چنين كند و به عوض پرخوري و زيادهخوري، سر سفره از موادي استفاده كند كه بدن وي بيشترين نياز به آنها را دارد. امّا اين كه بدن انسان در چه شرايطي چه مادّهاي را از همه بيشتر لازم دارد بستگي به زمان و مكان دارد و مثلاً در گرماي سوزان عربستان كه افراد بيشترين تعريق را داشتند اين ماده نمك بود. بنابراين آن حضرت هم، طبق اخبار، در ابتداي غذا قدري نمك ميل ميفرمودند. چنانچه در دانشكده نفت آبادان هم، بخصوص در فصل تابستان، به ما دانشجويان روزي يك وعده قرص نمك ميدادند تا ميزان كلرور سديم بدنمان كم نشود. بديهي است چنانچه وجود مقدس رسولالله (ص) در منطقه سردسيري مثل كشورهاي اسكانديناوي مبعوث شده بود كه بخصوص در فصل زمستان هوا غالباً ابري و تابش خورشيد بمراتب حتي كمتر از يك ساعت در روز است و در نتيجه در فصل زمستان ميزان ويتامينD افراد كه از نور خورشيد بدست ميآيد بسيار كم است، حتماً غذاي روزانه خويش را با آن ماده، يعني قرص ويتامينD و يا مادّهاي كه داراي آن ويتامين باشد آغاز ميكردند. پس سنت اسلامي، كه تا قيامت هم برقرار و بر دوام است، عبارتست از غذاي خود را با ضروريترين ماده غذايي بدن آغاز كردن، كه صورت سنّتي (اسلام سنتي) آن در عربستان زمان پيامبر(ص) همان نمك طعام بوده است و در جاي ديگر ضرورتاً چيز ديگري ميبود يا ميبايد باشد. يقيناً اگر كسي حكم كند كه همه مؤمنين در هر جاي عالم بايد غذاي خود را با خوردن قدري نمك آغاز كنند، چنانچه عدهاي ظاهرگرا چنين ميكنند، از روح و فلسفه اين سنت پسنديده اسلامي دورافتاده و حكمي بغايت نادرست و ناصواب داده است. ايضاً در مورد نعلين به رنگ روشن پوشيدن پيامبر(ص) در گرماي شديد عربستان كه اگر به صورت كفش مشكي روبسته بود حتماً چشم را بشدت آزار ميداد، يا پيراهن نسبتاً خنك عربي پوشيدن كه اگر در سرماي جايي مثل سوئد پوشيده شود موجب سرماخوردگي و سينهپهلو ميشود و گاهي هم خطر مرگ دارد. اينها نمونههاي پيشپا افتادهاي است از خلط سنت اسلامي با اسلام سنتي كه مصاديق متنوع آن را ميتوانيد در موضوعاتي چون ديه شتر و يا مواد زكات و بسياري از سنتهاي رايج آن زمان در بحث طهارت و نجاست و كر و مطهرات و غيره ببينيد كه جاي تفصيل آنها در اين مجال نيست و بحمد الله كم نيستند آيات عظام و علماي اعلامي كه به اين امور دقت دارند و بخصوص در سالهاي اخير توجه كافي به آنها مبذول داشته و ميدارند. كثرالله امثالهم.
از ديگر مقولات پيشرويِ دين پژوهي معاصر مسئله شرقشناسي و غربشناسي است. اگر شرق اسلامي را نماينده يك دين و فرهنگ قوي و پابرجا (اسلام) بدانيم، امروزه غرب مسيحي نيز نماينده دين و فرهنگ قوي و منسجم ديگري به نام مسيحيت است كه بيشترين رقابت، اگر نگوئيم خصومت، را با شرق اسلامي دارد. حتي امروزه، با ترفندهاي استعمار و عملكرد غلط خود ما، غرب مسيحي مبلّغ و مدافع پر و پا قرص يهوديت عبراني نيز شده و از آن جهت نيز با اسلام و مسلمين خصومت ميورزند. اگر قدرتهاي غربي صدها سال است كه به مطالعه زير و بم و فراز و نشيبهاي دين و تمدن شرقي ـ اسلامي مشغولند و بعضي از دپارتمانهاي شرقشناسي آنها قدمتي چند صد ساله دارد، متأسفانه ما مسلمانان شرقي بهيچوجه تلاش مشابهي در زمينه غربشناسي نداشتهايم و به جهت فقدان دانشي درست از غرب مسيحي راه درست گفتگو و تعامل و داد و ستد فرهنگي و غيرفرهنگي با آنان را نياموختهايم. در حالي كه آنان، در سايه شرقشناسي، حتي مقاصد استعماري و نواستعماري خويش را تعقيب كردهاند و سالها و بلكه قرنها سرزمينهاي اسلامي را تحت سلطه استعماري خويش قرار دادهاند. البته امروزه بحث سلطه و استعمار نظامي و سياسي و حتي تا حدودي هم اقتصادي كمرنگ شده و آنچه بيشتر مطرح ميباشد سلطه فرهنگي و به تبع آن اقتصادي است. امّا اين كه غرب مسيحي را دشمن، رقيب، معارض، همسايه، و يا حتي از نظر ديني همپايه (اهل كتاب) خود بدانيم از ضرورت يك غربشناسي كامل و جامع به هيچ روي كاسته نميشود و ما براي بهرهگيري صحيح از مثبتات غرب و مواجهة درست و عقلاني با تهديدهاي آن چارهاي جز روي آوردن به يك غربشناسي منظم و مدون علمي نداريم، كاري كه جرقههاي آن در ايران اسلامي زده شده و بحمدالله بارقههاي اميدي كور سو ميزند.
شايد خوب باشد به همين مناسبت ذكري هم از "جهاني شدن" به ميان آوريم كه اين نيز از مباحث مناقشهآميز جامعه روشنفكري ما و بلكه جهان سوم است و عدهاي در هر دو سوي طيف گسترده آن قرار گرفته و هر كدام براي رويكرد متفاوتي از آن سينه ميزنند. عدهاي، اعم از روشنفكر و اصولگرا و غيره، جهاني شدن را يك جريان يا فرآينده طبيعي و در نتيجه امري ضروري براي جامعه جهاني ميدانند كه هرگونه مخالفت يا ايستادگي در مقابل آن نوعي ستير و جهالت و به اصطلاح آب در هاون كوبيدن است. عدّه ديگري هم، اعم از دسته ديگري از روشنفكران و اصولگرايان و غيره، آن را يك پروژه حساب شده و از پيش طراحي شده و در نتيجه غيرضروري و زائد جامعه جهاني ميدانند كه هرگونه عدم مخالفت يا عدم ايستادگي در برابر آن به زيانهاي اجتماعي ـ انساني هنگفتي ميانجامد و اين دعوا و مرافعه تا به امروز بشدت ادامه دارد و هنوز به سرانجام قابل قبولي نرسيده است. در حالي كه حق مطلب اين است كه جهاني شدن نه صد در صد يك فرايند و جريان طبيعي است و نه صددرصد يك پروژه از پيش طراحي شده و توطئهاي جهاني و بلكه "امر بين الامرين" است. لذا هم بايد تا حدودي آن را پذيرفت و هم اين كه تا حدودي، بخصوص در مقابل بُعد فرهنگيِ آن، ايستاد. در هر صورت، دين در فضاي دهكده جهاني و جهانِ جهاني شده متقضيّات و ساز و كارهاي مخصوص به خود را دارد كه اگر كسي با اين مقولات آشنا نباشد و بخواهد با زباني غيرجهاني (بومي/ محلّي) سخني جهاني بگويد لامحاله خريدار ندارد و شيپور را از سرگشادش مينوازد و عرضِ خود ميبرد و زحمت ديگران ميدارد.
از ديگر مقولات مطرح در حوزه دين پژوهي ظهور مكاتب و فلسفههاي جديد و نوظهور از قبيل ليبراليسم، سكولاريسم، پلوراليسم و غيره است كه بعضاً تأثيري بس گسترده و جنجالي در حوزة باورهاي ديني بر جاي گذاشته و بحث و جدلهاي بغايت مناقشهانگيزي را موجب شدهاند. هر چند در اينجا مجال پرداختن به هيچ يك از موضوعات مزبور نيست و هرگونه بحث و بررسي هريك از آنها مقاله و بلكه كتاب مستقلي را ميطلبد، ليكن اين قدر ميتوان گفت كه طرح و بحث غالب آنها در جامعه ديني و حتي بين روشنفكران غيرديني ما نوعاً به صورتي ناقص و ابتر
بوده است، به گونهاي كه به جرأت ميتوان گفت نه مدافعين بخوبي ميدانند
از چه چيزي دفاع ميكنند و نه مخالفين بدرستي ميدانند با چه چيزي مخالفت ميورزند!
بر خيالي نامشان و ننگشان بر خيالي صلحشان و جنگشان!
بديهي است كه در فضاي خردمندانه و انديشمندانه آغاز هزاره سوم جا دارد كه بتدريج تعقل به جاي تعصب و شعور به جاي شعار بنشيند و مسائل و موضوعات از منظري علمي، ولو نه علم جزيي و علت و معلولي و بلكه علمي جامع و كل نگرانه، مورد بحث و بررسي قرار گيرند و اين همه مخاصمات و مجادلات بيهوده جاي خود را به تأملات و مذاكرات مفيد و سازنده بدهند.
ان شاءالله.
در همين راستا، هر چند در كمال ظرافت و به اختصار، بايد اشارهاي هم به "حكومت ديني" و
"دين حكومتي" كرد كه اولي، البته به شرطي كه درست تبيين و تدوين گردد، ميتواند بسيار مفيد و سازنده و راهگشا و بر سبيل خواست خدا و رسول و امامان و صالحان باشد و دومي، در هر شكل و قوارهاي و با هر توجيه و تبييني، رهزن سلامت جامعه و دين و عقل خرد ورزان و پويندگان راه حق و حقيقت و بشدت مذموم و مكروه خواهد بود. اولي، در جامعهاي كه اكثريت قريب به اتفاق آحاد آن افرادي ديندار و خداجوي و مؤمن و متقي هستند، جريان و فرآيندي بغايت طبيعي و فطري است كه از دل يكايك افراد جامعه سر بر ميآورد و خواست دروني و بلكه آرماني همه آنها است و دومي امري ساختگي، تصنّعي و از پيش طراحي شده براي تكيه عدهاي فرصت طلب بر اريكه دين و سوار شدن بر موج احساسات پاك عوامالناس است كه حاصلي جز آلودن نام مقدس دين و آزردن خاطر عاطر دين مداران حقيقي و دلسوزان واقعي فرد و جامعه ندارد.
از حق نگذريم كه اين بحث بسيار نزديك به مبحث ايدئولوژيك كردن دين است كه خواسته يا ناخواسته، دانسته يا ندانسته، دين قدسي و آسماني را تا حدّ يك ايدئولوژي غير مقدس زميني تنزّل ميدهد تا برسر آن آن رود كه بر سر همه ايدئولوژيهاي ديگر و اين اواخر ماركسيسم و ماترياليسم رفته و ميرود! و اين، بيشك، از بديهيترين عوارض حكومتي كردن دين است كه بسرعت درونمايههاي اخلاقي ـ عرفاني آن را باز ميستاند و دين را به ابزار بيچون و چراي قدرت تبديل ميكند.
دست آخر نيز جا دارد چند كلمهاي هم در باب رسالت روشنفكر ديني سخن بگوئيم كه:
" از هرچه بگذري سخن دوست خوشتر است ". در قرون و اعصار جديد و شايد از ابتداي عصر روشنگري در اروپا، در هر دو حوزة علم و دين، روشنفكراني ظاهر شدهاند كه هر كدام به اندازه مقدور و ميسور به اصلاح و تصحيح آراء مردم پرداخته و افقهاي تازهاي را فرا روي ساحت فكر و انديشه بشري گشودهاند. شايد بتوان عبور تاريخي غرب مسيحي از "ايام تاريك" (Dark Ages) قرون وسطا و ورود به رنسانس، عهد تجديد حيات دين و دانش و خرد و انديشه، را مرهون تلاشهاي همين دسته از افراد منورالفكر در حوزههاي دين و فلسفه و علوم طبيعي و غيره دانست. در هر صورت، بدون آن كه بخواهيم در حق روشنفكران مبالغه كنيم و آنان را يگانه رازدانان عالم وجود بدانيم و سرود "روشنفكري و رازداني" سردهيم، بهتر آن است كه سهم آنان را در هرگونه تحول و تكامل انديشه بشري بخوبي بازشناسيم و ارج و قدر نهيم. چنانچه در ميهن اسلامي ما نيز در عهد و زمانه قاجار و سپس نهضت مشروطه و حوادث و وقايع دوران پهلوي و بالاخص زمينهسازي انقلاب اسلامي ايران بهيچوجه نقش بارز روشنفكران ديني و غيرديني قابل چشمپوشي و انكار نيست. اكنون نيز كه جامعه علمي و ديني ما دستخوش تحول و تكامل و اصلاح است، باز همين روشنفكران حوزوي و دانشگاهي هستند كه در غايت تواضع و فروتني نقش آفريني ميكنند و بتدريج در ساحت علم و اعتقاد طرحي نو در مياندازند و فضايي جديد خلق ميكنند. البته "بشرطها و شروطها" و آن اينكه به تعبير عاميانه "از حول حليم در ديگ نيفتند" و يا اين كه "عقب عقب از آن طرف بام پرت نشوند" و به قصد نيكوي تغيير و اصلاح، ما را از سر تا پا غربي نخواهند و دين و فرهنگ ما را يكسره دستخوش اليناسيون نسازند و خود را در برابر هجمه سنگين فرهنگي غرب بكلّي نبازند كه گفتهاند همواره و در همه حال "خير الامور اوسطها" است و افراط و تفريط كار جاهلان و نادانان است.
امّا در حوزه انديشه ديني و بخصوص پژوهش اديان خارجي شايد مهمترين وظيفه روشنفكران به راه انداختن چيزي شبيه به يك نهضت ترجمه است، درست شبيه به كاري كه در صدر اسلام در ترجمه كتب و رسائل يوناني انجام شد و همان بعدها موتور محركه انديشه فلسفي جهان اسلام شد. حق اين است كه غربيها شرقشناسي و به تبع آن شناخت اديان و مذاهب شرقي را قرنها قبل از ما شروع كردهاند و ما هنوز در حدّ ملل و نحل شهرستاني درجا ميزنيم. ابتدا حتماً بايد ديد و فهميد ديگران چهكار كردهاند و در اين حوزه تا كجا پيش رفتهاند و سپس ادامه راه را با عقل و خرد اسلامي و حكمت شرقي درهم آميخت و تكامل بخشيد. تصديق ميفرمائيد كه ما هنوز نه تنها از مسيحيت و يهود كه قرنها است مهمان ما هستند شناخت درستي نداريم، بلكه حتّي دين پارسيان و زرتشتيگري را كه خود مهد رشد و بالندگي آن بودهايم بدرستي نميشناسيم و براي يك كتاب خوب درباره دين زرتشتي بايد دست تمنّا به سوي دين پژوهان غربي دراز كنيم. مرحله دينشناسي تطبيقي بعد از يك شناخت نسبتاً درست اوليه آغاز ميشود و ما هنوز يقيناً در ابتداي راه همان شناخت درست اوليّه از خود اديان قرار داريم، چه رسد به مباحث جديد الولادهاي چون هرمنوتيك و پلوراليسم ديني و كلام فلسفي و الهيات جديد و از دين دست مطالب. ما بايد در هر شاخه از حوزه دينپژوهي ابتدا دهها و بلكه صدها اثر خوب و موثق را ترجمه و منتشر كنيم تا پژوهشگران عزيز ما با حال و هواي انديشه ديني معاصر جهان بيشتر آشنا شوند و در گردهمائيهاي بينالمللي سخني براي گفتن داشته باشند. امروزه حتي يك ديالوگ يا گفتمان ساده با يك انديشمند خارجي مستلزم دانش و بينشي بغايت فراخ و گسترده است و مقدمه آن اطلاع درست از اقلاً دو ـ سه زبان روز دنيا است.
از ديگر رسالتهاي ديني روشنفكر جهان سوم و بخصوص جهان اسلام پرداختن به همه مسائل و مباحث فكري، عقيدتي، اجتماعي و سياسياي است كه همنوعان و هموطنان ايشان با آنها دست بگريبانند و بضاعت علمي و فكري حل و فصل و چارهانديشي و كارسازي آنها را ندارند. امروزه فقر و فحشاء و بيكاري و عقبماندگي و استبداد و خودكامگي و تعصبات كور و تحجرّات قرون وسطايي و شعارزدگي و عوام فريبي و جهل و جهالت و تملق و نفاق و ريا و مديحهسرائي قدرت و كيش شخصيت و ديگر آفات و آلام فرهنگي و اجتماعي و ديني چون خوره به جان مردم بيچاره جهان سوم و بخش عظيمي از سرزمينهاي اسلامي افتاده و جسم آنها را ناتوان و ضعيف و روح و جان آنان را افسرده و نحيف ساخته است، به طوري كه فرح و شادي كه به گفته امام معصوم از جنود عقل است از خيلي از اين جوامع ظاهراً اسلامي رخت بربسته و حزن و اندوه كه از جنود جهل است به جاي آن نشسته است! نفسها در سينهها گرفته، بغضها در گلوها فرو خورده شده، آرزوها يكسره بر بادرفته، و اميد و نشاط و سرزندگي جاي خود را به نوميدي و افسردگي و دلمردگي داده است. روشنفكر حقيقي ديني، به عوض ادعاهاي گزاف رازداني و دل بردگي، بايد به فكر چارة اين دردهاي اجتماعي و آفات ديني و جهالتهاي بنيان سوز باشد و با ايثار وقت و توان و سرمايه عمر و جان خويش كوره راهي از اين منجلاب فقر و جهل و درماندگي به رشد و عقل و سرزندگي كه غايت بعثت انبياء و عين خواست خداوند تبارك و تعالي است پيدا كند. چنانچه آن سرور كائنات و فخر عالم و آدم فرمود: "الخلق كلهم عيال الله، و احبّهم اليه انفعهم اليهم"، بنيآدم جملگي هم چون اهل و عيال خداوند هستند و لذا محبوبترين آنها نزد خداوند سودمندترين ايشان براي مردم است.
والسـلام عليـكم و رحـمةالله و بـركاته
عبدالرحيـم گواهي
تهران خرداد ماه هزار و سيصد و هشتاد و هفت