پاسخ:
دوست ارجمند هر چند بحث و سخن در مورد آرای برخی از روشنفکران دینی متجدّد فراوان است و ما سر ورود به همه آن مباحث و مطالب را نداریم (چون که چندان به تأثیر این قبیل پاسخها روی حضرات امیدوار نیستیم)، لیکن از باب «ما لا یدرک کله لا یترک کله» (بحار الانوار (ط- اسلامیه)، ج 56، ص 283) و به احترام طرح سوال شما برادر ارجمند نکاتی را به اختصار هر چه تمامتر به استحضار میرسانم:
1. این که مرقوم فرمودهاید معرفت بشری در همه حوزهها رو به پیشرفت است، باید عرض کنیم که تنها علم و دانش بشری در حوزه معارف مادی، فیزیکی، علوم دقیقه، طبیعی یا هر چیز دیگری که میخواهید اسمش را بگذارید در حال پیشرفت است و نه الزاماً و ضرورتاً در حوزههایی چون خداشناسی و انسان شناسی و فرجام شناسی و متافیزیک و اخلاق و إلی الآخر.
2. این اصل مسلم و جا افتادهای است که هر چه بر معلومات بشر، در همین حوزه علوم دقیقه، افزوده میشود حجم مجهولاتش هم به همان نسبت افزایش مییابد. به تعبیری، نسبت مجهولات بشر به معلوماتش مانند نسبت محیط دایره به قطر یا شعاع آن است. از حوزه عملی و تجربه قدری که بگذریم، در عالم نظر و تئوری، هیچ موردی نیست که اصحاب علوم در آن اختلاف نظرهای فاحش نداشته باشند و آرای بعضاً متضادی ارائه ندهند.
3. نباید طوری فکر یا القاء شود که همین مقدار پیشرفت در علوم مادی هم باعث رفاه و راحتی بیشتر بشر و موجب فلاح و سعادت وی بوده است (به عنوان نمونه نک: «هشت گناه بزرگ انسان متمدن» نوشته کنراد لورنتس (ترجمه محمود بهزاد - فرامرز بهزاد) و یا «سیطره کمیت و علائم آخر الزمان» اثر رنه گنون).
4. هر چند نباید فراموش کرد که با پیشرفت بشر در علوم مادی، فهم انسان از دین هم میتواند کامل و کاملتر شود. چنان که قرنها معنای آیه «كُلٌّ فىِ فَلَكٍ يَسْبَحُون» (ماه و خورشید و همه اجرام سماوی در فلک شناور هستند) (انبیاء، 33) و یا «وَ السَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُون» (ما آسمان را به دست خود برافراشتیم و البته گسترش دهنده آن نیز هستیم) (ذاریات، 47) و یا امر «کُن فَیَکُون» (بیگ بنگ) در خلقت عالم (بقره، 117) و یا «الله الصمد» (خداوند موجودی توپر میباشد) (اخلاص، 2) و یا «بَلىَ قَادِرِينَ عَلىَ أَن نُّسَوِّىَ بَنَانَه» (بلکه ما قادریم که سرانگشتان او را موزون بیافرینیم) [اختلاف سرانگشت آدمها و انگشت نگاری و تشخیص هویت افراد] (قیامت، 4) و دهها آیات دیگرِ معجزه علمی قرآن برای بشر به درستی شناخته شده نبود. هر چند که همه اینها از مصادیق گسترش (بسط) معلومات بشری است و پای «قبض»ای در میان نیست، بلکه اساساً قبض و بسط مربوط به حالات روحی- روانی آدمیان است و ربطی به این بحث ندارد.
5. این مطلب هم که گفته شود «سخنان پیامبر اسلام(ص) متعلق به یک عالم دیگری غیر از عالم متعارف است.» به صورت یک حکم کلی صحیح نیست، چه اگر همه سخنان ایشان- قرآن و حدیث- کلاً متعلق به عالم دیگری بود و هیچ رابطه و نسبتی با ما نداشت ما را با پیامبر چه کار؟ در حالی که این سخنان برای ما، برای هدایت ما است و پیامبر(ص) هم به سوی ما و برای تعلیم و تربیت و تزکیه روحی- معنوی ما ارسال شدند.
6. زبان قرآن هم یکسره «زبان مَجاز و کنایه و رمز آلود» نیست، چه در آن صورت ما را هیچ راهی بدان نبود. در حالی که حداقل- به گفته معصوم(ع)- ظاهر عبارات قرآن «للعوام» (برای عامه و عموم مردم) است، هر چند که، بر حسب همان روایت، «باطن» (اشارات) آن برای خواص و «لطائف» آن برای اولیاء و «حقایق» آن نیز مختص انبیاست (بحار الانوار (ط- اسلامیه)، ج 75، ص 278).
7. انحاء سخن گفتن خدا با پیامبر(ص) (در قرآن و غیر آن) مطلب درستی است ،مانند انحاء سخن گفتن پیامبر(ص) با مردم «إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ نُكَلِّمُ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِم» (بحار الانوار (ط- الاسلامیه)، ج 1، ص 106) و یا حتی انحای سخن گفتن خود ما مردم با یکدیگر.
8. استفاده از واژه «خطا پذیر» در مورد پیامبران صلواة الله علیهم اجمعین خطای بزرگی است، چرا که اگر آن بزرگواران معصوم نبودند که اطاعت و اتّباع ما از ایشان معنایی نداشت و ایضاً اسوه بودن آنان برای ما (احزاب، 21). عصمت پیامبران (و ائمه در تشیع) شرط عقلی پذیرش اصل نبوت (و امامت در شیعه) برای همه دینداران عالم است. به نظر میرسد این سخن خطا (قائل شدن به خطا پذیری انبیای الهی) در اثر سوء فهم «أنا بشرٌ مثلُکُم» در قرآن (کهف، 110) و در نتیجه تقلیل سطح پیامبران الهی به کسی در سطح خود ما بوده باشد! انصافاً خطا پذیر دانستن رسول «رحمةً للعالمین» (انبیاء، 107) و کسی که خداوند و همه فرشتگانش دائم بر او درود میفرستند (احزاب، 56) و قرآن صراحت بر این دارد که پیامبر(ص) هیچ چیز غیر از سخن وحی نمیگوید «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى» (نجم، 4-3) و لذا باید کاملاً امر و نهی او را پذیرفت «وَ مَا ءَاتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نهَاکمْ عَنْهُ فَانتَهُوا» (حشر، 7) با هیچ عقل و منطقی نمیخواند و یکسره از یافته (بافته)های این روشنفکران دینی است! «ربّنا إجعل عواقبَ اُمُورِنا خَیراً».
9. ای کاش این حضرات به جای تعبیر ثقیل «خطا پذیر» از تعابیر ملایمتری چون «ترک اولی» یا «حسنات الابرار سیئات المقربین» یا «وَ يُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُون» (بقره، 151) و از این قبیل استفاده میکردند که برای ما هم از سر تسامح و تساهل قابل پذیرش باشد، والّا کجای «خطا پذیر بودن» (در هر امری ولو امر دنیوی، با پاک بودن «لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطْهِيرًا» (احزاب، 33) میخواند؟ مگر نه این که هر گونه خطا و اشتباه در ساحت الهی نوعی رجس و ناپاکی روحی- معنوی را به همراه دارد؟
10. «سرزنش» هم مثل «خطا پذیر» واژه زمخت و ناصوابی است! نمیدانم این چگونه نگاهی (درون دینی!؟) به قرآن و پیامبر(ص) است؟ مگر واژههایی مثل تذکر، راهنمایی، دستگیری، هدایت، توجه، یاد آوری و نظایر اینها کم هستند که کسی مجبور شود، یا تعهد داشته باشد، در رابطه با وجود نازنین رسول خدا(ص) از تعبیر تند و زشت «سرزنش» استفاده کند. پیش چشمت داشتی شیشه کبود/ زان سبب عالم کبودت مینمود (مثنوی معنوی، دفتر اول، ص 29، بیت 8).
11. البته که عمدة بحث عصمت و خطا پذیر بودن پیامبر(ص) (و نزد شیعیان همچنین ائمه معصومین علیهم السلام) مربوط به همان حوزه وحی (نبوت)، و در مورد ائمه معصومین(ع) حوزه امامت و ولایت، است. چنان که قرآن هم در این رابطه به صراحت میفرماید: «سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنسى» (به زودی ترا چنان به خواندن قرآن توانا میکنیم، یا آن چنان قرآن را بر تو میخوانیم، که هرگز فراموش نمیکنی) (اعلی، 6)، اما، چنان که گفتیم، این باعث نمیشود که در حوزه غیر وحی چنین نباشد. تازه چه کسی این مرز پیام و عمل وحیانی و غیر وحیانی پیامبر(ص) و ائمه(ع) را تعیین و تبیین میکند؟ پیامبر؟ خداوند؟ یا خود ما؟
علاوه بر این، کجای قرآن گفته که فقط در رابطه با وحی و امور تشریعی از پیامبر(ص) «أَطيعُوا الرَّسُول» (نساء، 59) و ائمه هدی(ع) «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (انبیاء، 73) اطاعت کنید؟ این قید و شرط را آقایان از کجای قرآن و شریعت درآوردهاند که حالا این قدر روی آن مانور میدهند؟
12. سرانجام این که همه اشتباه و سوء برداشت آقایان در مراجعه به حدیث جعلی در سرای گرده افشانی است که عموم شیعه و اکثریت برادران اهل سنت بر جعلی بودن آن اتفاق نظر دارند و جز یک جا در منابع اهل سنت نقل نشده است. برادر فاضل و اندیشمند ما استاد بزرگوار آقای مهدی چهل تنی، متجاوز از سه دهه پیش که عدهای از همین روشنفکران وطنی ساز این حرفها را کوک کرده بودند، به تفصیل نشان داد که راویان این حدیث تا سه پشت (نسل) کذّاب میباشند و تاریخچه آن هم به اواخر دوره بنی امیه برمیگردد تا به زعم جاعلین حدیث و آمرین آنها معلوم شود در امر کشورداری و حکومت دنیا معاویه هم یک نفر بوده است مثل پیامبر(ص) و علی(ع)!
اما اصل این حدیث جعلی، که برخی از دلایل جعلی بودن آن را که اظهر من الشمس است ذیلاً بیان خواهیم کرد، چنین است که گفته شده روزی پیامبر اکرم(ص) در راهی میرفت و دید که درخت خرمایی را دارند گرده افشانی میکنند. حضرت فرمودند این چه کاری است انجام میدهید؟ آن را رها کنید! آن سال در مدینه هیچ درخت خرمایی محصول نداد و وقتی پیامبر(ص) علت را پرسید عرض کردند آقا! خودتان فرمودید ما گرده افشانی نکنیم! حضرت فرمودند نخیر، این کار را بکنید، چون شماها به امور دنیایتان از من داناتر هستید! «أنتم أعلم منّی باُمور دنیاکم» (سنن ابن ماجه، شرح الامام السندی، بیروت: دارالمعرفه، چاپ اول، 1416ق، ج 3، ص 175).
دقت بفرمایید، در جامعه عربی که حتی بچه مدرسهایهایش هم میدانند که درخت خرما نر و ماده دارد و مثل خیلی از درختان میوه دیگر باید گرده افشانی کرد تا نهال ماده بارور شود، پیامبر– آن زمان- حدود پنجاه سالهاش این مطلب بدیهی را نمیداند و جلوی این کار مردم را به عنوان یک اقدام بیهوده میگیرد! بگذریم از این که وقتی همه تواریخ معتبر جزئیات وقایع دوران بعثت پیامبر(ص) را سال به سال نقل کردهاند، معلوم نیست که چرا هیچ کدام از آنها حتی یک سطر ننوشته که در فلان سال خرما در مدینه قحطی شد و علتش هم این دستور (نعوذ بالله) خلاف پیامبر(ص) بود! که البته دلیلش واضح است. چون که اصلاً چنین حادثهای رخ نداده است و این داستان ساخته و پرداخته جاعلین حدیث دستگاه بنیامیه بوده است که پول گرفتهاند و برای اربابانشان حدیث جعل کردهاند! همین و همین.
هر چند دریغ و تأسف این جاست که چرا باید دو تن از روشنفکران دینی ما، با هر دلگیری و خصومت بر حق یا ناحقی علیه رژیم، در بی بی سی بنشینند و برای اثبات مدعای باطل خودشان یکی به این حرف استناد کند و آن دیگری هم آن را تصدیق کند؟
عبدالرحیم گواهی
تهران- 26/ 02/ 95