پاسخ: هرچند اظهارنظر دربارۀ تألیف یک دوست بزرگوار و اندیشمند که بنده نیز خدمتشان ارادتی وافر دارم کمی سخت میباشد، ولیکن برحسب دستور شریفه «قولوا الحق ولو علی انفسکم» چند کلمهای به اختصار به عرض میرسانم.
- سابقه آشنایی بنده با این اثر اخیر آقای دکتر به جلسهای بر میگردد که چند ماه قبل در دفتر استاد بزرگوار آقای دکتر محققداماد مدیر گروه معارف اسلامی فرهنگستان علوم با حضور تنی چند از اعضای گروه، ریاست فرهنگستان و خود آقای عبدالکریمی در رابطه با شایعات و نظرات مختلف پیرامون این اثر برگزار شد که بعضاً با مجادلات و مشاجراتی هم همراه بود. درهمان جلسه نیز عدهای از حضار و ازجمله جناب ریاست محترم فرهنگستان علوم فیالجمله مدافع اثر و عده دیگری از دوستان رویهمرفته منتقد آن بودند.
درهرصورت، چون در آن جلسه تنها دو نفر از حضار کتاب را خوانده بودیم، قرار شد همه نسخهای از آن را تهیه و مطالعه کنند تا عنداللزوم جلسه دیگری با اطلاع و آگاهی بیشتر و دقیقتر برگزار شود.
- بنده نیز به سهم خود، با پیگیری و تلاش زیاد، نسخهای از این کتاب «ممنوع الأنتشار» را تهیه کردم، هرچندکه صادقانه عرض کنم، به دلایلی که در ادامه به بعضی از آنها اشاره خواهم کرد، هرچه به خودم فشار آوردم توفیق تحمل خواندن بیشتر از یکصد صفحه نخست آن را بدست نیاوردم.
- بنظر بنده، والله اعلم، صرف اینکه یک «اثر» را رمان بنامیم (هرچند که بنده اصلاً آن را رمان نمیدانم و بلکه یک کتاب تاریخی است) ـ بخصوص اگر آن رمان یک رمان اعتقادی/ دینی/ تاریخی/ اجتماعی هم بوده باشد ـ دلیل نمیشود که مطالب آن غیرمستند، یکجانبه و مشحون از تحریفات تاریخی باشد، والاّ چه تفاوت بین این اثر با مثلاً رمان آیات شیطانی سلمان رشدی؟
- صد البته که بنده [اقلاً هنوز] اصلاً نمیدانم که برای مؤلف محترم چه محرک، مشوق، انگیزه، یا خدای ناکرده مسأله مهم و مشکلی پیش آمده که «طوعاً او کرها» اینقدر یکطرفه و جانبدارانه به نفع فرقه بهائیت پیش قاضی رفته و همه رطب و یابسهای قبلی را، بهقول دوستی، از «مطالع الأنوار» و «تاریخ نبیل زرندی» و امثال آنها برگرفته و بهعنوان وحی مُنزل، هرچند تحت پوشش یا فقط به اسم داستان و رمان، در معرض دید و فکر خوانندگان عمدتاً ناآگاه جامعه ایران قرار داده است؟
بهطوری که دست آخر، بیهیچ مبالغهای، سید علی محمد (باب) و میرزایحیی (صبح ازل) و میرزا حسینعلی (بهاءالله) میشوند افرادی در حد و اندازه، و قد و قوارۀ، حضرت ابراهیم و موسی و عیسی و محمد(ص) و ناجیِ موعودِ آخرالزمان ارواحنا لتراب مقدمه الفناء؟ نعوذ بالله من همزات الشیاطین و شرور انفسنا!
- تجربه مطالعاتی، و بحث و گفتگو و ایضاً گاهی مباحثه و مجادله، بنده با پیروان فرقه بهائیت تنها به عنفوان جوانی، حدود سالهای 7-1336 تا اواسط 1341، یعنی بین سنین 14-13 تا 18 سالگی حقیر و زمان ورود به دانشکده نفت آبادان و تأسیس انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده در جوّ بشدت بهاییزده آنجا بر میگردد، لیکن تجربه مواجهه و معاشرت تلخ و شیرین بنده با این قشرِ ـ در آن زمان ـ حداکثر یک درصدی جمعیت ایران تا به امروز که قریب شصت سال از آن تاریخ میگذرد، چه در ایران و چه در خارج از کشور ـ در کشورهایی مثل امریکا، سوئد، اتریش، انگلستان و برخی جاهای دیگر ـ همواره ادامه داشته و روبه انباشت و افزایش بوده است؛ تجربهای که به زعم حقیر، در سطح عامه و عوام و عاملین بهایی، بخصوص در بین خیلی از دوستان همکلاسی بهائیام در دانشکده نفت آبادان، حاکی از بیخبری، سادگی، مهربانی، سادهدلی، ولی در سطح خواص و آمرین و مبلغین و سردمداران آن حاکی از پیچیدگی، زرنگی، ناراستی، مظلومنمایی و اموری از این قبیل بوده است؛ مطلبی که در جای دیگری نسبتاً به تفصیل و با ذکر نمونههای متعددی بیان کردهام (نک. مصاحبه با مجله بهائیشناسی، شماره 9، بهار 98، صفحه 48).
- دوستی میگفت که شنیده است جناب مؤلف از ناحیه بعضیاز سردمداران جامعه بهائیت، به دلیل نوشتن این اثر، مورد بیمهری هم قرار گرفته است! زهی بیانصافی و حق ناشناسی آنها! چون این بنده، جز در مورد بعضی از مبلغین و مبشرین بهایی دهه 1340 که نوعاً از صنف آخوندهای کمسواد و از دین برگشتۀ مسلمان بودند که فریب وعده و وعیدهای مالی بهائیان را خورده بودند، هرگز ندیده و نشنیدهام که کسی دانسته یا ندانسته، عمدتاً یا سهواً، به این خوبی و شسته رفتهای از مدعیّات این گروه دفاع کرده باشد! بنظر بنده که حضرات دارند با زیرکی «ایز» گم میکنند! مگر از این بهتر میشود در تاریخ بابیت و بهائیت چنین ماهرانه روی نام و نقش کسی مثل میرزا یحیی صبح ازل، مدعی اصلی جانشینی برحق سیدعلیمحمد باب و رقیب اصلی میرزاحسینعلی، خط بطلان کشید و وی را بچّه زن صیغهای خطاب کرد و بجایش بیمحابا رقیب او را نشاند و با القاب پرطمطراقی چون پرنس و شاهزاده و غیره از وی نام برد؟
بنظر اینجانب، والله اعلم، بقول ما نویسندگان، تألیف این کتاب حتماً یک کار سفارشی و یا سفارش شده بوده است و لاغیر.
- دوست بزرگوار آقای دکتر محققداماد بطور خصوصی میفرمودند از جناب مؤلف پرسیدهاند اینکه شما در چندین جای کتاب با آب و تاب از شیخِ اکبر محیالدین ابن عربی نقل میکنید که ایشان با دلیل و برهان قاطع گفتهاند که سال ظهور منجی عالم بشریت، موعود همه ادیان، قائم آلمحمد(ص) دقیقاً سال 1260 هجری قمری (یعنی همان سال ظهور سیدعلی محمد باب!) میباشد سندش کجاست؟ و ایشان هم فرمودهاند نمیدانم! من این را از روی اسنادی که بهائیها در اختیارم گذاشتهاند نقل کردهام! واقعاً که!؟ آفتاب آمد دلیل آفتاب! بنده که در عمرم یک اثر تاریخی به این غیرمستندی نخوانده بودم! خود بابیها و ازلیها هم بیشتر این حرفها را قبول ندارند، چه برسد به مخالفین و معارضین بهائیت که دهها ایراد و اعتراض و شبهۀ تاریخی ـ اعتقادی و غیره به آنها دارند.
- جسارتاً عرض کنم که مؤلف محترم خدمت استاد مفضال جناب دکتر محقق داماد عزیز (زیدالله عزّه) پیشنهاد کرده بودند که خوب، بهتر است شما ایراداتتان را بنویسید و چاپ کنید! که ایشان صلاح ندیده بودند. چونکه داستان نظرات شاذِِّ واضع تئوری قبض و بسط شریعت، بسط تجربه نبوی، رؤیاهای رسولانه، و غیره را تداعی میکرد که در آن از حربه پاسخ دیگران برای مشهورترشدن استفاده میشد! غافل از اینکه:
اشتهار خلق بندی محکم است |
در ره این از بند آهن کی کم است |
- این بنده، در حاشیه حدود یکصد صفحه اول کتاب که صبر و تحمل خواندن آن را داشتم، تعداد زیادی تذکرات ریز و درشت مطرح کردهام که ترجیح میدهم آنها را بطور حضوری خدمت مؤلف عرض کنم تا اینکه با طرح مکتوب آنها موجب پریشانی ذهن عدهای و احیاناً کدورت خاطر دوست عزیز قدیمیام نشوم.
همین قدر سر بسته خدمتشان بگویم که:
این همه گفتیم باقی فکر کن |
فکر اگر جامِد بُوَد رو ذکر کن! |
چونکه از قدیمالأیام گفتهاند: العاقل یکفیه الأشاره
- جناب مؤلف فرمودهاند: «همین که من سران فرقه بهائیت را دُن کیشوت خواندهام نشان میدهد که عنایت خاصّی به آنان ندارم و به ضرس قاطع از پیروان و دلبردگان ایشان نیستم»! به زعم اینجانب، ولو اینکه این سخن از سر صدق ادا شده باشد، متأسفانه درست نیست. در این کتاب، قبلاز هر چیز و بالاتر از همه ادعاها، پیامبر بزرگوار اسلام و انبیاء اولواالعزم ابراهیمی علیهمالسلام در ردیف باب و بهاءالله و امثالهم قرار داده شدهاند، با ادعاها و تجربیاتی ـ بهزعم نویسنده ـ مشابه!.
- این البته شاه بیت ادعای بابیها و ازلیها و بهائیها است که بگویند رهبران و سردمداران [بهزعم خودشان مذهبیِ] آنها هم از همان جنس و تبار پیشینیان و مقدسات ماها بودهاند! ولذا اگر کسی باب و بهاء را قبول نداشته باشد، مانند کسی است که منکر عیسی و موسی و محمد باشد! و این البته بزرگترین خدمتی است که مؤلف در این عصر و زمانه به ساحت فرقه بهائیت کرده است! صمیمانه امیدوارم چنانچه از ناحیه ایشان قصور و تقصیری صورت گرفته باشد خداوند منان با رحمت واسعه خویش بر ایشان ببخشاید. آمین یا رب العالمین
- همچنین، با صرفنظر از عدم تناسب بیّن نام اثر بامحتوای آن، جا دارد بپرسیم که چرا نام کتاب به عوض «پیامبران» یا «خدایان» ایرانی [طبق گفته مشهورخود این حضرات که «لا اله الاّ انا المسجون الفرید» (خدایی جز من زندانی تنها نیست)] به «دُن کیشوتهای ایرانی» تبدیل شده است؟ چون اگر منظور همان «دُن کیشوت«ای است که در رمان اصلی سروانتِس آمده که در متن کوچکترین اشارهای به تظاهر و دروغگویی و فریب این حضرات نیست؟ و اگر هم خدای ناکرده منظور «دُن کیشوت» بودن همه انبیای عظام الهی است که...!؟.
- نکته دیگر اینکه، بهنظر من، مؤلف، با نوشتن این اثر، قلب مبارک وجود مقدس پیامبر اسلام و ائمه هدی و حضرت بقیۀالله الأعظم ارواحناء له الفداه را جریحهدار کرده است، حالا چطور و چگونه میخواهد درستش کند خود داند و خدا.
- سرانجام اینکه، بهنظر میرسد، آنچه امروزه بهنام افراطیگری و انقلابیگری و تندرویهای داعشی/ طالبانی و رویکردهای غیرعقلانی و خطکشیهای غیررحمانی و بداخلاقیهای غیرانسانی در ایران و منطقه و جهان میگذرد، مؤلف محترم را به این موضعگیری غیرعالمانه و غیرعادلانه علیه اسلام و تشیع و قرآن و ایمان اسلامی کشانده است! تا سیدعلی محمد باب را «موعود همه کتب مقدسه و ناجی همه جهانیان» بداند (صفحه 96 کتاب، سطر 7)! صمیمانه امیدوارم خداوند بر ایشان ببخشاید.
من آن چه شرط بلاغ است با تو میگویم |
تو خواه از سخنم پند گیـر و خواه مـلال |
برادر عزیز و بزرگوارم! متواضعانه عرض میکنم که:
نـازنینـی تـو، ولی در حد خویش |
الله، الله پـا منـه زانـدازه بـیـش |
چه آن فخر عالم و آدم فرمود: «رَحِمَ اللّه امرَءً عَرَفَ قَدرَهُ وَ لَم يَتَعَدَّ طَورَهُ» (خداوند رحمت کند کسی را که حد و اندازه و منزلت خویش را بشناسد و از آن تجاوز نکند).
الحمدالله رب العالمین والعاقبۀ للمتقین
عبـدالرحیـم گـواهـی
تهران ـ هشتم آذرماه 1398