اخیراً آقای سروش در نوشتاری تحت عنوان «محمد(ص) راوی رویاهای رسولانه» نوشتهاند که «مدعای من در این نوشتار این است که ما در فهم کلام وحیانی از نکتهای ساده و مهم غفلت کردهایم. تاکنون بر این معنای درست پای فشردهایم که زبان قرآن، انسانی و بشری است و قرآن مستقیما و بیواسطه، تألیف و تجربه و جوشش و رویش جان محمد(ص) و زبان و بیان اوست. محمدی که تاریخی است و در صراط تکامل است و پابهپای زمان پیامبرتر میشود، جانش شکوفاتر و چشمش بیناتر میشود، و در صید معانی و معارف نیز پختهتر میشود. خدا را بهتر میشناسد و وصف میکند. درکش از رستاخیز، عوالم برین و پسین ژرفتر میشود و برای گشودن گرههای جامعه خویش راههای تازهتر پیش مینهد و اگر عمر بیشتری مییافت و غواصی را نیکوتر میآموخت و حوصلهای فراختر و هاضمهای قویتر مییافت، ای بسا که از دریای حقایق گوهرهای گرانتر صید مینمود و قرآن را فربهتر و جهان را توانگرتر میکرد ...» ممکن است در این مورد نظر خود را بیان کنید.
پاسخ:
ما با این فرمایشات آقای سروش موافق نیستیم و آنها را، نه در مقدمات و یا مؤخراتش، نه در اجزا و یا ترکیبش، نه در صغری و یا کبرایش، و بالاخره نه در مضمون و یا محتوایش، به هیچوجه درست، مفید، ضروری، و مبتنی بر پایهها وموازین عقلانی، قرآنی و ایمانی نمیبینیم. اما قبل از بسط این سخن لازم است به یکی دو نکته مقدماتی اشاره کنیم.
اول اینکه پاسخگویی به این قبیل مطالب جنجالی، از آن اول، از قبض و بسط شریعت گرفته تا به این آخر که درحقیقت نفی شریعت احمدی و رسالت محمدی است، را چندان ضروری و به مصلحت نمیدانیم: یکی بدین خاطر که دیگرانی که یحتمل برای پاسخگویی از ما صلاحیت بیشتری هم دارند از باب واجب کفایی هم که شده این کار را کرده و میکنند؛ و دیگر اینکه به زعم ما ـ والله اعلم ـ شاید این حرفها بیشتر به قصد و نیت جنجالآفرینی و کسب شهرت و طرح نام و غیره مطرح شوند که در اینصورت هرچه بیشتر مورد توجه و محل پاسخگویی قرارگیرند بیشتر نویسنده را به هدفش میرسانند. لذا نباید در دام این ترفندها بیفتیم.
دوم اینکه از لحاظ منطق درون دینی و از منظر اسلامی ـ قرآنی پایههای این بحث چنان سست و متزلزل است که بهقولی تصورش هم موجب تکذیبش میشود، چونکه از اساس ریشه «نبوت» (نبی ـ خبرآورنده از غیب) و «رسالت» (رسول ـ پیامآورنده از جانب یک شخص) را میزند و سراسر با ظاهر آیات و مضامین احادیث و روایات و اخبار در کیفیت نزول وحی و حالات پیامبر هنگام دریافت وحی و غیره مخالف است.
سوم اینکه نمیدانیم طرح این مباحث در این برهه از زمان و در این مقطع تاریخی از ایران و اسلام و خاورمیانه و جهان سوم و الخ چه ضرورتی دارد و گره از کدام کار فروبسته عالم اسلام و کشورهای اسلامی و میهن عزیز را میگشاید؟
چهارم اینکه، به شهادت تاریخ دینی بشر، حتی انسانهای ابتدایی هم میدانستند که برای دستیابی به خلود و جاودانگی، و برقراری ارتباط و پیوند با خدایان آسمانی، باید عالم و آدم، و انسان و طبیعت، و زمین و زمان، و ماه و خورشید و ستارگان، و آب و درخت و جنگل، و بالاخره همه چیزها و شئون دنیوی (profane) را آسمانی و قدسی و آیینی (ritualistic, sacred, …) ببینند، و حالا کسی پیدا شده که میخواهد پیامبر بزرگ اسلام، و در نتیجه آن همه پیامبران بزرگ الهی، را از مقام منیع لاهوتی آنها پایین بکشد و یکسره ناسوتی ببیند و بخواند و تفسیرکند، تا فردا، لابد در مقام مقایسه خود با این پیامبر بزرگوار ـ چنانکه نشان خواهیم داد ـ خود را برتر از ایشان نشان د و فاتحه هرچه دین و پیامبری و کتاب و نبوت است را یکجا بخواند!
اما چند نکته درباره اجزای این مدعیات:
گفتهشده «تاکنون بر این معنای درست پای فشردهایم». معلوم نیست در اینجا ضمیر «ما» دقیقا به چه کسی یا کسانی برمیگردد؟ شحص ایشان؟ همفکرانشان؟ ایشان و حامد ابوزید و حسن حنفی و چندتای دیگر نظیرشان؟ در هر صورت، این ادعا نمیتواند از جانب علما و روشنفکران و نخبگان و فرهیختگان «درون جهان اسلام» باشد، چونکه طرح این قبیل مباحث فیالفور انسان را از «ساحت درون دینی» بیرون میبرد.
گفتهشده «زبان قرآن انسانی و بشری است». آری زبان «نزول» یا «انزال» قرآن انسانی و بشری است، اما به خواست و اراده خداوند تبارک و تعالی «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَينَِّ لَهُم...» (ابراهیم، 4/14) که البته این لسان قوم، در مورد پیامبر بزرگ اسلام(ص) «لسان عربی مبین» (نحل 16، 103 و جاهای دیگر) میباشد. و مگر اصلا میشود سخنی که مخاطبش افراد بشر باشند، هرچند که فرستندهاش خدا «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فىِ لَيْلَةِ الْقَدْر» (قدر، 1/97) باشد، خودش بهغیر «زبان مردم» باشد؟
گفتهشده «قرآن مستقیما و بیواسطه تألیف ...». خیر، اینطور نیست. قرآن اصلش نزد (توسط) خدای رحمان تألیف شده «الرَّحْمَانُ، عَلَّمَ الْقرآن ...» (رحمن، 1/55) و واسطه آوردنش هم جبرئیل امین از فرشتگان اعظم الهی بودهاست (بقره، 97/2).
گفته شده «قرآن تجربه و جوشش و رویش جان محمد(ص) است». البته که قرآن «تجربه حضرت محمد(ص)» است، منتها تجربهای نبوی برای انسانی برگزیده یا «مصطفی» (آل عمران، 3/33 و جاهای دیگر) و «مبعوث» (بقره، 213 /2و جاهای دیگر) که مختص به ذات پاک او و سایر انبیای الهی است و برای احدی غیر از ایشان متصور نیست. «جوشش و رویش جان» و این قبیل تعابیر نیز بازی با کلمات و حداکثر مطالبی شاعرانه است که از پایه محکم استدلالی برخوردار نیست.
گفتهشده قرآن «زبان و بیان» پیامبر(ص) است. قبلا گفتیم این سخن به یک معنی درست و به یک معنا غلط است. از این جهت درست است که آن حضرت آخرین حلقه زنجیره رساندن کلام خدا به ماست، آخرین «ابلاغکننده» پیام وحی خدای آسمانی به انسان زمینی: «یَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ» (مائده، 67/5) و از این نظر غلط است که نه این زیان و نه این بیان ساخته و پرداخته خود او نیست و بلکه «از پس پرده طوطی صفتش داشتهاند» و «آنچه استاد ازل گفت بگو میگوید» شاهدش هم آیه 6 سوره نمل (27) که میفرماید: «وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْءَانَ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيم».
گفتهشده «محمد که تاریخی است و در صراط تکامل است و پابهپای زمان پیامبرتر میشود». این سخن هم از جهتی درست و از جهتی نادرست است. هرچند که متأسفانه و بهویژه از اینجای مطلب به بعد نویسنده بیشتر و بلکه منحصرا روی این جهات یا جنبههای نادرست تکیه میکند تا سرانجام به نتیجهگیریای سراپا نادرست، خلاف معتقدات عموم شیعیان و مسلمانان، و از همه بدتر اینکه موهن به ساحت پاک و مطهر رسولالله(ص) برسد. اما جهت درست مطلب آن است که خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم از پیامبر بزرگ اسلام(ص) میخواهد که بگوید ـ از لحاظ شان دنیوی، فیزیکی، مادی و غیره ـ«أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكم» (کهف، 18/110)، لیکن جهت غلط آن این است که ما نباید با تفسیر غلط این سخن گمراه شویم و کار نیکان را قیاس از خود بگیریم، چنانکه در بسیاری از آیات قرآن مقام متفاوت و منحصر به فرد رسالت و نبوت آنجناب مطرح میشود، که همان نیز وجود مقدس ایشان را برای ما از جان عزیزتر میسازد (احزاب، 6/33).
اینکه گفتهشده «پیامبر در صراط تکامل است» و «پابهپای زمان پیامبرتر میشود» هر دو سخنهایی به غایت غلط و نادرست و بلکه هر یکی از آن دیگری غلطتر و نادرستتر میباشد. معلوم نیست چه چیزی پیامبر خاتم(ص) و فخر عالم و آدم را هر روز متکاملتر میسازد؟ و پابهپای زمان وجود مقدسشان پیامبرتر میشود؟ زندگی در بین مشرکین و منافقین و ناکثین و مارقین مکّه؟ و یا اینکه اساسا چند صباحی بیشتر در قفس و سجن دنیا بودن و ماندن و زندگی کردن؟ درحالیکه نه فقط انبیای کرام، بلکه اولیای عظام را هم سخن این است که «خرم آن روز کزین منزل ویران بروم / راحت جان طلبم در پی جانان بروم». خدا قهرش نگیرد، لیکن صادقانه عرض کنم که اینجانب در حوزه ادبیات دینی، منهای کارهای مغرضانه و معاندانهای چون بیستوسه سال گلدزیهر و آیات شیطانی سلمان رشدی و اخیرا هم آثار سراپا نیرنگ و تقلب شجاعالدین شفا، سخنی تا بدین پایه سست نخوانده بودم که پیامبر ـ هر پیامبر مبعوث و نبی مرسلی ـ بعد از بعثت و نبوت، پابهپای زمان پیامبرتر میشود. این سخن این آقا را مقایسه کنید با آن سخنهای فاخر بانوی فاضله مرحومه مغفوره آنه ماری شیمل آلمانی در کتابهای «محمد رسولالله»، «درآمدی بر اسلام»، «محمد در چشم و دل مسلمانان»، و غیره تا فاصله این دنوّ و آن علوّ کلام را خودتان از نزدیک ملاحظه کنید.
گفتهشده که «پیامبر ـ پابهپای زمان ـ جانش شکوفاتر و چشمش بیناتر میگردد». ایشان توضیح نمیدهند که منظورشان از این سخنِ ـ از لحاظ قرآنی ـ بیپایه چیست. پیامبری که وجود ذیجودش از لحظه بعثت و نبوت (وبلکه از اول خلقت عالم و آدم؛ اول ما خلق اللهُ نوری) الگو و اسوه (احزاب، 21/33) و شهید و شاهد (بقره، 143/2) و رحمت (احزاب، 45/33) برای همه جهانیان بوده و هست و خواهد بود، چگونه با پشت سر گذاشتن مثلا غزوه بدر و احد و خندق و غیره جانش شکوفاتر میشود؟ و پیامبری که در شب معراج فاصلهاش با خدای خویش باندازه دو کمان و بلکه کمتر از آن بود و به چشم سَر و سِرّ دید آنچه را که دید (نجم، 1-17/53) دیگر چگونه میتواند چشمش بیناتر شود؟ (واژه گردد بهمعنای گردیدن و غلط است و درستش «شود» میباشد)
گفته شده که «پیامبر ـ لابد پابهپای زمان ـ در صید معانی و معارف پختهتر میشود» که حکایت از آن دارد که پیامبری نه از آن سری و بلکه از این سری است، و نه بهدست خدا و بلکه بهدست بشری مثل ما و از جنس ما و با تجربیات غیر قدسی خود ماهاست و ـ نعوذ بالله ـ چیزی شبیه بقالی و چغالی و آهنگری ـ یا حداکثر معلمی ـ است که آدم هرچه در آن بیشتر کار کند ورزیدهتر میشود وصیاد بهتری میشود و پختگی پیدا میکند و از این خزعبلات. پس چه بهتر که اصلا به حرفهای پیامبران جوان و کم تجربه و ناپخته گوش ندهیم، و یا اینکه به حرفهای دوران جوانی و کارآموزی و ناپختگی هیچ پیامبری وقعی ننهیم؟ چه برسد به پیامبری که ـ نعوذ بالله ـ نفهمیده و نسنجیده و هنوز غوره نشده مویز شده و در گهواره ادعای پیامبری میکند. و از این قبیل نتیجهگیریهای ریز و درشت که از آن سخن ناسنجیده بر میآید! خشت اول گر نهد معمار کج ... .
گفتهشده «پیامبر ـ پابهپای زمان ـ خدا را بهتر میشناسد و وصف میکند»، این هم از جنس همان سخنهای قبلی است و در بهترین حالت میتوان گفت حکایت از نشناختن خدا و پیامبر و شهود و معرفت دارد. عزیزان خواننده میدانید که این حرفها در ساحت دنیوی معنا دارد و این علما و فلاسفه و متکلمین ـ یا صاحبان علوم اکتسابی ـ هستند که پابهپای زمان عالمتر، فیلسوفتر، و متکلمتر میشوند و جناب سروش هم چون خود از این طیف و صنف از آدمها هستند انبیا و اولیا را هم چنین فرض کردهاند، درحالیکه علم آنها لدنی است و از جانب خدای علیم و حکیم و خبیر است (نمل، 6/27) و نه با درسخواندن و بلکه با خداورزی کسب میشود (بقره، 283/2) و غیره. و از همین رو هم هست که خداوند، در داستان مواجهه موسی و خضر، در توصیف حضرت خضر(ع) میفرماید که او بندهای از بندگان ما بود که به وی رحمتی از جانب خویش ارزانی داشته و از پیشگاه خود قدری علم لدنی آموخته بودیم (کهف، 65/18). و یا در داستان حاضرکردن تخت بلقیس ملکه سبا نزد حضرت سلیمان میفرماید که «کسیکه از علم کتاب بهرهای داشت گفت من قبل از یک چشم برهم زدن آن ـ تخت بلقیس ـ را پیش پای تو حاضر میکنم» (نمل، 40/27). از دوست عزیز راقم سطور «محمد راوی رویاهای رسولانه» میپرسیم خدا وکیلی شما بویی از این حرفها بردهاید؟ آری عزیز؛ تو هایوهوی مستان را چه دانی؟ حتما خاطر مبارکتان هست که دستپرورده نازنین این رسول خاتم گفت: «مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ أُرِيتُهُ»؟
گفتهشده که «پیامبرـ پابهپای زمان ـ درکش از رستاخیز و عوالم برین و پسین ژرفتر میشود و برای گشودن گرههای جامعه خویش راههای تازهتری پیش پای مینهد و غیره». باید از راقم این سطور پرسید پس در این صورت نقش خداوند در این میانه کجاست؟ و شما از کجای اسلام و قرآن در میآورید که پیامبر(ص) اول ـ تاچه زمانی؟ به چه درجهای؟ تا کدام حدی؟ـ درکش از معاد و قیامت و غیره کم عمق و سطحی بود و راههای بهتر و تازهتر گشودن گرههای پیش پای جامعه خود را نمیدانست و هنوز پیامبری کردن و نبوت ورزیدن را خوب نمیدانست؟
برادر عزیز شما شنیدهاید که «هین سخن تازه بگو تا دوجهان تازه شود»، اما آن سخن تازه متعلق به انبیا و اولیا و حکما و عرفاست که هر دم از باغ وجودشان بری میرسد و تازهتر از تازهتری میرسد، نه اقسام بنده و جنابعالی که هنوز در ساحت قدس الهی هِرّ را از بِرّ تشخیص نمیدهیم و گرفتار عقل منسلخ از وحی هستیم، والا این حرفها را نمیزدیم.
گفتهشده که «پیامبر اگر عمر بیشتری مییافت و غواصی را نیکوتر میآموخت و حوصلهای فراختر و هاضمهای قویتر مییافت، ای بسا که از دریای حقایق گوهرهای گرانتر صید مینمود و قرآن را فربهتر و جهان را توانگرتر میکرد». منهای هزار حرف و سخن، و ایراد و اعتراض، ای که به این شبه نتیجهگیری وارد است سؤال اینجاست که چه کسی جلوی عمر بیشتر پیامبر را گرفته است؟ خدا؟ پس ـ نعوذ بالله ـ عجب خدای بیرحم و ظالمی که نگذاشت ـ ولو که به خوبی میتوانست ـ پیامبر عمر بیشتری بیابد و غواصی را بهتر بیاموزد و ... قرآن را فربهتر و جهان را توانگرتر بسازد! خود حضرت محمّد(ص) ـ اگر فرض کنیم جان آدمها نه بهدست خدا و بلکه بهدست خود آنهاست ـ ؟ پس ـ نعوذ بالله ـ عجب پیامبر بیرحمی که بیخودی ما را از این همه نعمتها محروم کرد! یا به دست هیچکدام، بهدست شانس و تصادف و طبیعت و غیره؟ که در اینصورت چنین جهانبینیای که امر به این مهمی را نه بهدست خدا و پیامبر و بلکه بهدست طبیعت بیجان و شانس و تصادف میداند میزان استحکام و استواریاش از قبل معلوم است. ایکاش آقای سروش همین یک نکته را برای ما روشن میساختند که کلید طول عمر بیشتر پیامبر(ص) و در نتیجه تکمیل و تمیم فهم و درک پیامبر(ص) و بهدست دادن قرآنی فربهتر و ایجاد جهانی توانگرتر دست که بود که ما و بشریت را از نعمت و جود این همه نعمات بکلی محروم ساخت؟
گفتهشده که «خدا سخن نگفت و کتاب ننوشت، بل انسانی تاریخی بهجای او سخن گفت و کتاب نوشت»! اینجانب به سهم خود ممنون میشوم که آقای سروش یکبار برای همیشه بفرمایند که اگر قرآن چطور بود «سخن و کتاب خداوند» بود که حالا نیست؟ تا بدین ترتیب، باز یکبار برای همیشه، هم خیال خودشان و هم خیال همه ما را از بابت این دغدغه که هر از چندگاهی میفرمایند که قرآن سخن و کتاب خدا نیست راحت بفرمایند.
نکته آخر اینکه جا دارد متواضعانه از ایشان بپرسیم که برادر عزیز! شما که هستی و در کدام جایگاه ـ با چه حجیت، مشروعیت، عقلانیت ـ ای نشستهای که اینگونه بیپروا و حاکمانه و آمرانه درباره یک «پیامبر» سخن میگویی و به داوری مینشینی؟ آخر در عرف جامعه، ما استاد را دیدهایم که به داوری در مورد کارهای شاگردان و دانشجویانش مینشیند، یا پدر و مادری که به قضاوت در مورد رشد و تکامل فرزندانشان میپردازند، یا همقطاران و همفکرانی که در نقد و بررسی اثر همکار دیگرشان قلمفرسایی میکنند، و الی آخر. حالا خوب است بدانیم که شما آقای سروش با چه مجوز عقلی یا شرعی میگویی که اگر پیغمبر(ص) چنین و چنان میکرد فلان و بهمان میشد و حالا که چنین و چنان نشده آن حضرت جانش کمتر شکوفا و چشمش کمتر بیناست و در صید معانی به حد کافی تیز پنجه نیست و نمیتواند خدا را بهتر بشناسد و توصیف کند، و درکش از رستاخیز و عوالم برین و پسین چندان ژرف نیست، و نمیتوانسته برای گشودن گرههای جامعه خویش راههای تازهتری پیش پا نهد، و عمر بیشتر نیافته و لذا غواصی را نیکوتر نیاموخته و حوصلهای فراختر و هاضمهای قویتر نیافته، و از دریای حقایق گوهرهای گرانتر صید ننموده و قرآن را فربهتر و جهان را توانگرتر نکرده است!! آیا داوری کردن کوچکتر درباره بزرگتر کاری بخردانه است؟ اصلاً چه کوچکتر و چه بزرگتری، و چه نسبتی بین ما «عدمهای هستیها نما» و آن ذوات مقدسه «فانی فی الله و باقی بالله»؟ نسبت فیل و فنجان هم بین ما و ایشان صادق نیست، چه برسد به نسبت بزرگتری و کوچکتری. مگر ملای رومی که خود شما ـ البته در جهت مقاصد نیک و بد خویش ـ این همه به وی استناد میکنید نمیفرماید که «احمد ار بگشاید آن پرّ جلیل / تا ابد مدهوش ماند جبرئیل»؟ حقیقتا که «چشم باز و گوش باز و این عما / حیرتم از چشمبندی خدا»!
این چهارده نکته را از باب تبرک و تیمّن و اشاره به قطرهای از فضایل اسلام و قرآن و محمد(ص) عرض کردیم و الا در رابطه انسان در برابر محمد(ص) ما از کجا و او از کجا؟ بهنظرم بهتر بود که آقای سروش هم که خود ما شاهد بودیم که مردان خدا چند بار خدمتشان فرمودهاند که وظیفه همه ما تبلیغ ولایت عامه محمدی و ولایت خاصه علوی است به عوض «قدسیزدایی کردن» از پیامبر(ص) و زمینی ساختن و به فرش آوردن آن حضرت قدری تلاش میکردند که خود را به عرش برسانند و آنچه نادیدنی است آن ببینند و در حقیقت «بهجز از خدا نبینند». ان شاء الله.
عبدالرحیم گواهی
25/05/1392