چنانچه ذيلاً اشاره خواهيم كرد، هرچند كه اين سخن خيلي درست و كامل نيست، ليكن بهكلي هم نادرست و بدون وجه نميباشد و سنتهاي بزرگ ديني جهان، حداقل از بعد پاسخگويي به نيازهاي دنيوي پيروان خويش، بايد متكفل تأمين آرامش و آسايش، شادي و رضايت، و اميد و رجا، ديني آنها بوده باشند. چنانچه اين هر سه موضوع در قرآن كريم، كتاب مقدس ما مسلمانان جهان، نيز بهصراحت مورد توجه و تأكيد قرار گرفتهاند، بهنحوي كه در رابطه با آرامش و آسايش روحي و معنوي از دستيابي به مقام «نفس مطمئنه» (فجر، 27/89)، و دربارة كسب رضايت خاطر و شادي روحي ـ معنوي نيز از دستيابي به مقام رضا و يا به تعبير قرآن حالت روحي «راضيه مرضيه» (قرآن، 21/69، 9/88، 28/89) و سرانجام نيز از شوق و اميد روحي ـ معنوي با تعبير «رجاء به لقاء الله» (كهف، 110/18) سخن به ميان آورده است.
اما اينكه گفتيم سه هدف ذكرشده چندان كامل نيستند از دو جهت ميباشد؛ يكي اينكه بزرگان دين و تفكر اسلامي از مقولاتي چون حيات معقول يا حيات ماوراي حيات طبيعي و شئون آن (استاد جعفري)، حيات طيبه (مرحوم دولابي)، كسب مقام معرفت اللهي، و بالاخره فانيشدن انسان در خدا (عموم عرفا و متصوفه) و نظاير اين امور بهعنوان هدف اعلاي زندگي سخن گفتهاند. چنانچه از معصوم(ع) نيز نقل شده است كه: «كسي كه ترا شناخت چه كم دارد، و كسي كه ترا نشناخت چه دارد؟» كه حكايت از «شناختن و يافتن خداوند» بهعنوان هدف اعلاي حيات آدمي دارد. در اينجا ذكر اين نكته ضروري است كه بعضيها گفتهاند: «بودا هم ميگويد هدف رسيدن به آرامش و سكون و بينهايت و ابديت و نيروانا و از اين حرفها است، و مگر ما در تصور خود از آن حقيقت يگانه چيز ديگري هم ميتوانيم داشته باشيم؟» كه در پاسخ عرض ميكنيم كه اولاً در جهانبيني و تفكر شخص بودا چيزي بهنام «خدا» يا «حقيقت يگانه» وجود ندارد و بهكلي غائب است؛ و ثانياً رسيدن به سكون و آرامش ـ از منظر افراد متالّه ـ از نتايج و تبعات رسيدن به خدا است و نه اينكه فينفسه هدف و مطلوب باشد؛ و ثالثاً، چه كسي گفته كه همواره اين سكون و آرامش و كنارهگيري از حيات اجتماعي و غوغاي حيات مستحسن و مطلوب است؟ رابعاً، و دست آخر هم اينكه نزد اديان آسماني آرامش و شادي و اميد و اموري نظير اينها هركدام معنا و جايگاه خاص خود را دارند و لذاست كه آرامش و شادي و غيره ديني را نميتوان از هر طريقهاي و به هر شيوهاي بهدست آورد. چنانچه گاهي در سطح جامعه براي دسترسي زودگذر و آسان به اين امور حتي از مصرف مواد روانگردان يا نوشيدنيهاي سكرآور و كامجوييهاي نامشروع نيز استفاده ميشود.
بدينترتيب، بهطور خلاصه، نه اهداف دين ـ یا يك زندگي دينمدارانه ـ به آن سه هدف خلاصه ميشود و نه اينكه، در منطق دين و عقل، دسترسي به اين امور به هر وسيله و يا هر طريقهاي ميتواند منطقي و مجاز و مشروع باشد. اما نكتة عجيبتر آنكه انديشمند يادشده در ادامةمطلب فوق گفتهاند كه اهداف سهگانة فوقالذكر تنها در دين بودايي قابلحصول و وصول هستند و اديان ابراهيمي از تأمين آنها قاصر بودهاند!
بهزعم ما ـ و البته خدا داناتر است ـ منظور ايشان بايد بعضي قرائتهاي تند و نابخردانه از دين، و برخي تجربههاي ديني نادرست و انحرافي مثل وقوع جنگهاي صليبي يا منازعات درون ديني (مثل جنگهاي شيعه و سني، كاتوليك و پروتستان، و غيره) بوده باشد، و اگر نه، چنانچه اصل و گوهر دين و زندگي انبيا و اولياي ديني را مدنظر قرار دهيم كه هيچ چيز در ايجاد آرامش و رضايت و اميد با آموزههاي اصيل و آسماني آنها برابري نميكند؛ از انبيا و ائمه هم كه بگذريم، نمونههاي بارز عرفان و تصوف اسلامي نظير بايزيد و بوسعيد و مولوي و شيخ ابوالحسن خرقاني و نظاير ايشان هركدام مثل اعلاي حيات طيبه و معقول و مطلوب ديني و اسلامي و انساني بودهاند كه، به شهادت تاريخ، نهتنها در بين پيروان بودا، بلكه در شخص ايشان هم چنين چيزي را سراغ نداريم.
در خاتمه بيمناسبت نيست كه هدف از آفرينش و زندگي را از نگاه قرآن و تني چند از شاگردان برجسته قرآن نيز مورد بررسي قرار دهيم. قرآن كريم ميفرمايد: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» يعني اينكه «جن و انس را جز براي پرستش خويش نيافريديم» (ذاريات، 56/51) و يا اينكه: «يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ» «اي انسان! تو با تحمل رنج فراوان به سوي پروردگارت ميروي و سرانجام او را ملاقات خواهي كرد» (انشقاق، 6/84) كه در آية اول هدف از خلقت را دسترسي به كمال عبوديت، كه از منظر عرفا همان كمال معرفت ربوبي است ميداند و در آية اخير هم غايت چنين تكامل معرفتي را ملاقات با خداوند تبارك و تعالي ذكر ميكند.
ملاي رومي، مولانا جلالالدين محمد بلخي، عارف و عالم بزرگ اسلامي نيز در مثنوي معنوي ميفرمايد:
چون به آزادي نبوت هادي است مؤمنان را ز انبياء آزادي است
(مثنوی معنوی،تصحیح محمد رمضانی، دفتر ششم، ص 419، بیت 25)
(البته ترديدي نيست كه مقدمه هرگونه آرامش و آسايش روحي ـ معنوي دسترسي به همين آزادي منبعث از كرامت انساني است). عارف و غزلسراي بزرگ شيراز، شمسالدين محمد خواجه حافظ شيرازي، نيز در ديوان برجايماندني خويش ميسرايد:
دست از طلب ندارم تا كام من برآيد |
يا تن رسد به جانان، يا جان ز تن برآيد |
كه اين نيز رسيدن به مقام فناء في الله است كه پيش از اين بهاختصار ذكر كرديم).
سرانجام اينكه اقبال لاهوري، فيلسوف و غزلسراي دلسوختة اسلامي، در تعريف دين سخن نغزي دارد كه:
چيست دين برخاستن از روي خاك تا كه آگه گردد از خود جان پاك
(كه اين نيز مصداق بارز مقام معرفت اللهي است، چرا كه داريم: من عرف نفسه، فقد عرف ربه).
در پرتو همين سخنان گهربار است كه ميگوييم محدودكردن اهداف دين به «ايجاد شادي و آرامش و اميد» شايد تا حدودي جفاي به دين بوده باشد، هرچند كه متأسفانه شائبة معنويت بدون خدا و «معنويت بدونمتن يا كتاب مقدس» را نيز به ذهن ميآورد كه جاي تفصيل آن اينجا نيست و پرسش و پاسخي جداگانه را ميطلبد.
والسلام علي من اتبع الهدي
عبدالرحيم گواهي
تهران، 12/6/1391